مسافرت شهریور 97
تابستان 97 ومسافرت وتولد زینب جونم
الان که دارم مینویسم فروردین 98 هستیم و واقعا اصلا حوصله نوشتن نداشتم این مدت اما الان یه فرصتی داشتم برای نوشتن
تابستان سال 97 خیلی خوب بود اما در شهریور ماه پدربزرگ بابایی فوت شد و همه خیلی شوکه شدیم و درگیر مراسمشون بودیم و بعد از مراسم هفتم رفتیم یزد و یک هفته اونجا بودیم که تولد دختر کوچولوی من بود اما متاسفانه نتونستیم جشن بگیریم بعد از یک هفته رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت وحالا چندتا عکس از مسافرت میذارم
الان که دارم مینویسم فروردین 98 هستیم و واقعا اصلا حوصله نوشتن نداشتم این مدت اما الان یه فرصتی داشتم برای نوشتن
تابستان سال 97 خیلی خوب بود اما در شهریور ماه پدربزرگ بابایی فوت شد و همه خیلی شوکه شدیم و درگیر مراسمشون بودیم و بعد از مراسم هفتم رفتیم یزد و یک هفته اونجا بودیم که تولد دختر کوچولوی من بود اما متاسفانه نتونستیم جشن بگیریم بعد از یک هفته رفتیم شمال که خیلی خوش گذشت وحالا چندتا عکس از مسافرت میذارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی