جشن فارغ التحصیلی مامانی!!!!
سلام به دختر عزیزتر از جانم
دیروز جشن فارغ التحصیلی مامانی بود که به همراه مامان جون رفتیم (بابای بی ادبت هم نیومد ) خیلی دوست داشتم بیاد ولی راضی نشد حالا از این مطلب بگذریم خوب بود ولی شما خیلی اذیت کردی خدا رو شکر که مامان جون اومده بود وگرنه نمیدونستم باید چکار کنم خلاصه که کلی ازمون فیلم وعکس گرفتن مخصوصا از شما چون فیلم بردار خیلی ازت خوشش اومده بود خوش گذشت خاله افسانه هم با خونوادشون اومده بودن شوهرش آقا حمید همش میگفت زینب رو بدینش به من اونم خیلی شما رو دوست داره آخه جیگر همه تو رو دوست دارن تو هم یه ناز وعشوه ای میومدی که نگو ونپرس !!!!!!
بعد از جشن بابایی اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامان جون شام خوردیم شما هم که خیلی خسته بودی توی راه خوابت برد.
اینم یه عکس از دخترم بغل مامانی آخر جشن
امروز هم رفتیم باغ وای که دیگه من رو کشتی اینقدر که شیطونی کردی الان از خستگی دیگه نمیتونم بنویسم نمیدونم فردا که میخوایم بریم عروسی چکار کنم!!!!!!!!!!!1
حالا یه چندتا عکس از تون میذارم........
اینجا عمو چادر سرت میکرد و میومد تا ازت عکس بگیریم....
فعلا بای بای.............