مهمونی
سلام دختر گلم دیروز مامان جون وخاله جون زهرا وخاله جون الهه رو برای شام دعوت کردیم خونمون مامانی هم از صبح کلی زحمت کشید و کلی هم خسته شد اول اینکه چون خاله جون زهرا صبح ساعت 8 انتخاب واحد داشت به من گفته بود تا براش انتخاب واحد کنم برا همون از ساعت5/7 بیدار شده بودم بعد از انتخاب واحد یکم کارای خونه رو انجام دادم واز اونجایی که تصمیم داشتم ژله خورده شیشه درست کنم , دست بکار شدم و اول ژله ها رو درستیدم و گذاشتم تو یخچال تا ببنده بعد یهو دیدم شما بیدار شدی و از تو اتاق اومدی بیرون وبعد از یکم صبحانه خوردن آماده شدیم وباهم رفتیم بیرون تا قالب ویه سری چیزایی که میخواستم رو, بخرم, ولی کلی خسته شدم آخه شما ماشاالله خیلی سنگین شدی البته برای بغل کردن وگرنه که وزنت تکون نخورده و رو ٨٠٠/١٠ موندی !!!ولی یه چند روزی هست که دستم خیلی درد میکنه نمیدونم چرااااااااااااااا
خلاصه خیلی زود برگشتیم خونه و بعد یهو ستایش وعمه جون اومدن وبا اصرار ستایش شما رو بردن خونشون تا یکمی بازی کنی.
منم از فرصت استفاده کردم وشروع کردم به کیک درست کردن آخه میخواستم قالب جدیدم رو امتحان کنمخلاصه کیک رو درست کردم واز تو فر در آوردم وبرگردوندم وخیلی خوشگل شده بود, بعد رفتم خونه عمه تا شما روبیارم که ناهار بخوری و بخوابی که طبق معمول همیشه باید به زور و با کلی گریه از اونجا بیای که این من رو خیلی عصبانی میکنه بعد ازاینکه خوابیدی دستور گااش روی کیک رو دیدم وازافسانه جون یه چیزایی پرسیدم بعد درست کردم که اونم خیلی خوب شدوبعد از کلی ذوق رفتم سراغ ژله ها, اما ژله هارو فک کنم آبش رو زیاد ریخته بودم وخیلی شل و ول بودن وبدرد ژله خورده شیشه نمیخوردن منم یه مدل دیگه درست کردم که عکسش رو میذارم بعد اومدم ژله خاکشیر بدرستم اول شربت خاکشیر درست کردم وبعد توی دستورش نوشته بود بازای هر یه لیوان شربت یه قاشق غذاخوری پودر ژلاتین , منم همون کا رو کردم اما فک کنم بازم کم بود و این ژله هم خیلی شل و ول شد و اونطوری که میخواستم در نیومد برا همون عکس نگرفتم ولی خوشمزه شده بود خلاصه برای شام هم که زرشک پلو با مرغ و خورشت بادمجون پختم واما شب که مامان جون وبقیه اومدن وکیک آوردم همه میپرسیدن اینو خودت درست کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ وای چه خوب شده خلاصه منم کلی خوشحال شدم که همه خوششون اومده بود .
شما هم که تا تونستی با حانیه جون بازی کردی واینقدر شیطون شدی که همش حرص اونو در میاوردی و خلاصه باهم خیلی بازی کردین .........شب خیلی خوبی بود برای پنج شنبه هم خونه خاله زهرا دعوتیم
اما امشب به بابایی گفتم که فرشامون رو جمع کنیم وبدیم قالی شویی .
یعنی باید کم کم کارای عیدمون رو انجام بدیم برای همون اول فرشها رو جمع کردیم وبخاطر اینکه تا عید یک ماه دیگه مونده ومیترسیم دوباره فرشامون کثیف بشه از دست شما خانوم خانوما بابایی فرشهای دستی مامان جونشون رو که فقط برا مراسم شهادت امام رضا ازشون استفاده میکنن رو آورد وپهن کردیم وکلی خونمون تغییر کرده البته همه این کارا با همکاری عمو ابولفضل و عمو مصطفی بود بعد هم همگی اومدنم خونمون و بعد عمه نجمه اومدن یکمی نشستن وفیلم آوای باران رودیدن ورفتن دیگه عید داره از راه میرسه و ما مشهدی ها امسال از فصل زمستون هیچی نفهمیدم فک کنم خدا باهامون قهر کرده نه برفی نه بارونی خلاصه ایشالا تا آخر سال سورپریز بشیم الان که هوا هوای بهاره ........
واما عکسها.......
البته ناگفته نماند که در یه لحظه زینب خانوم به جای فوت کردن, دست زدن به شعله شمع ودستش سوخت اینم عکسش
واما اینم از ژله که به قول بابایی شبیه تابلوهای نقاشی شده
اینجا هم که شما داری رو فرشا بازی میکنی