مسافرت
سلام به دختر عزیزم چند وقتیه خیلی تنبل شدم واصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم ولی فک کنم این خاصیت فصل بهاره آخه همیشه همینطوری بودم مخصوصا موقع درس و امتحانا داغون و بی حوصله
خوب الان فک کنم یک ماهی میشه هیچی ننوشتم یعنی حتی برای 21 ماهگی هم نیومدم وبنویسم ببخش مامانی وکه اینقده تنبل شده ولی تو این یک ماه خبر زیاده اول از همه اینکه رفتیم مسافرت و کلی خوش گذروندیم واولین مسافرت سه نفره بود وبدون هیچ همراهی
بدجنس نیستم ها ولی واقعا وقتی به این 7 سال ازدواج من وبابایی که نگاه میکنم فقط سفر حج بود که دو نفری رفتیم وبقیه مسافرت هامون به همراه مامان جونشون بودیم والبته که خوش میگذشت
اما این اولین مسافرت سه نفریمون بود که خیلی خوش گذشت ولی وقتی یکی دیگه هم باشه بیشتر خوش میگذره البته اگه بدونی همسفر خوبی هست وغر غرو نیست وباهم سازگار باشین خیلی خوبه
اول از همه اینکه روز سه شنبه 93/2/23 ساعت6 عصر از مشهد به مقصد چمخاله حرکت کردیم و شب رو در بابا امان بجنورد گذروندیم وصبح زود ساعت 4 صبح راه افتادیم و رفتیم به سوی جنگل خیلی خیلی قشنگ بود همه جا عالی بود وزیبا وکلی منظره های خوشگل وبکر رو دیدیم البته شما که بیشتر خواب بودی وچون مقصدمون چمخاله بود مجبور بودیم که بریم و زیاد بین راه نموندیم وساعت 9 شب رسیدیم به مقصد اما چون اتاقمون رو قرار بود ساعت 2 تحویل بدن برای شب یه سوئیت گرفتیم که خود این سوئیت کلی ماجرا ها داشت که بگذریم اما صبح ساعت 8 اتاق رو تحویل دادیم ورفتیم لب دریا و من وشما رفتیم یه خورده تو آب شما که فقط سرت بیرون بود از آب اما من فقط تا کمر رفتم زیاد تنی به آب نزدم واما برای ناهار رفتیم رستوران و
خلاصه ساعت 2 سوئیت رو بهمون تحویل دادن خیلی تمیز ومرتب بود.
هرچی شب قبلش اذیت شدیم اینجا راحت بودیم وخلاصه بعد از یه استراحت وخواب عالی دوباره رفتیم دریا وکارمون همین بود سه روز اونجا بودیم که خیلی خوش گذشت تو این سه روز رفتیم تله کابین لاهیجان و قایق سواری و بازار وبعدش هم که رفتیم خونه دوست عزیزمون آقای سید ودو روز هم اونجا موندیم آخه اون موقع وقت کارشون بود وهمش سر شالیزارشون بودن ودر حال برنج کاری واقعا کار سخت و طاقت فرسایی هست از طلوع خورشید تا نماز ظهر میرن وپاهاشون تا زانو توی آب وکمرشون خم وداغون میشن تا یه برنج خوشمزه بدست بیارن
اما اونجا رو به مقصد ماسوله ترک کردیم ورفتیم , وای نمیدونی محشر بود واقعا عالی بود هرچی بگم کم گفتم خیلی زیبا بود قدرت خداوند قابل لمس بود خیلی زیبا بود من که محو تماشای این طبیعت زیبا بودم وحتی یه لحظه چشم برنمیداشتم .
خلاصه رسیدیم اونجا و فرش پهن کردیم ویکمی نشستیم و رفتیم عکس گرفتیم وبعدش رفتیم با لباس محلی عکس گرفتیم که خیلی قشنگ شد شما که مثل ماه شده بودی ولی یهو موقع عکس گرفتن زدی زیر گریه اصلا همکاری نکردی ومن خیلی از دستت ناراحت شدم
خلاصه بعد از 3ساعت برگشتیم ورفتیم فومن ناهار خوردیم وبعد از اون به مقصد همدان حرکت کردیم ودر بین راه شما خیلی بازیگوشی میکردی و همش میخواستی فضولی کنی البته حق داشتی خیلی تو ماشین بودیم وحوصلت سر میرفت خلاصه تو این راه پ فراز ونشیب خیلی خسته شدیم نمیدونی چقدر پر پیچ وخم بود همش گردنه وکوه خیلی خسته شدیم ولی بالاخره ساعت 10شب رسیدیم به همدان و خیلی سریع رفتیم و یه اتق گرفتیم هممون از خستگی هلاک شدیم و افتادیم وتا صبح تکون نخوردیم البته پدر سحر خیز ساعت8 بیدار شد و گفت پاشین که دیره
منم خسته هنوز دلم میخواست بخوابم اما چکنیم دیگه بلند شدیم و حاضر شدیم ورفتیم به اماکن دیدنی همدان شهر تمیز ,بزرگ و قشنگی بود مردمش با یه لهجه خاصی صحبت میکردن , اول رفتیم تپه هگمتانه
و"کلیسای ارامنه گریگوری استپانوس مقدس" که در همون مسیر بود وبعد از اون رفتیم باباطاهر عریان وعکسای قشنگی گرفتیم و اطراف مزارشون دوبیتی های زیبایی نوشته شده بود .
بعد رفتیم ابوعلی سینا ویه قدمی زدیم و رفتیم تو خیابوناش یه کم دور زدیم وبعدرفتیم به سوی غار علیصدر این غار از شهر همدان 70کیلومتر فاصله داره وتا اونجا من وشما دختر ناناز یه خوابی رفتیم و بعداز اینکه رسیدیم چون دیگه ساعت 2 بود رفتیم واسه ناهار بعد از ناهار رفتیم بلیط گرفتیم و روانه شدیم به سوی غار خیلی تعریف شنیده بودم وبرای همین خیلی دوست داشتم که برم وببینم واقعا عالی بود خیلی شگفت انگیز بود من که خیلی خوشحال شده بودم شما هم میگفتی مامانی بریم آب بازی وهمش اطرافت رو نگاه میکردی فک کنم واسه شما هم جالب بودخلاصه نزدیک به دو ساعت غار نوردیمون طول کشید
بعد از اون یه خورده سوغات همدان که انگشت پیچ بود و معجون خریدیم واومدیم ماشین رو یه مرتب کردیم دوباره راه افتادیم به سمت تهران وبعد از مرقد امام به سمت قم رفتیم وشب رو در جمکران گذروندیم صبح رفتیم زیارت حرم حضرت معصومه وبعد راه افتادیم به سمت مضد که تاشب ساعت 3رسیدیم مشهد ولی واقعا خسته شدیم یعنی تا چند روز هر سه مون گیج میزدیم و بعد از اینکه بیدار شدیم مامان جون اومدن وگفتن امروز یعنی جمعه میخوایم بریم باغ و خاله فاطمه یعنی خاله بابایی میخوان از یزد بیان وما هم که خسته اما به اصرار بابایی رفتیم وخلاصه خوب بود ومراسم توت تکونی انجام دادیم وخوش گذشت
عکسای مسافرت در ادمه مطلب................
بعد از سه روزی که در سوئیت بودیم رفتیم خونه دوستمون آقای سید که خیلی خوش گذشت اینم از نوه هاشون اولی نازنین زهرا که تقریبا هم سن هستین ولی خیلی شیطونه وکلی شما رو اذیت کرد و فاطمه خانوم که خیلی دختر خوبی بود و هستی خواهر کوچیک فاطمه که اونم دختر خوب و خجالتی بود