اندر احوالات زینب خانومی
سلام به همه دوستانم والبته دختر گلم .
امشب اومدم تا مهمونی دیشب وپارک رفتن امشب رو برات توضیح بدم :
اول دیشب, که بالاخره خاله نرگس بابایی و مامان جونشون رو دعوت کردیم خونمون ومنم از ساعت 8:30 صبح (فک کن من 8:30 صبح) بیدارشدم وشروع کردم به فعالیت خونمون که تقریبا مرتب بود فقط یه جارو و گرد گیری میخواست که انجام دادم و البته برای کار دیگه ای صبح زودتر بیدار شدم آخه میخواستم ژله درست کنم وفقط سه تا بسته ژله داشتیم دو تا بلوبری ویه دونه آلبالو کلی فک کردم و دیدم که ژله آکواریوم خیلی درست کردم ونمیخوام دیگه درست کنم ژله فرفری هم که چون رنگاش خوب نمیشد درست نکردم ودست به کار شدم ویه مدل من درآوردی یه چیزی شبیه ژله رنگین کمون ولی فقط با دو رنگ درستیدم که نتیجش شد اینی که میبینید:
خیلی عالی شده بود ولی برش خوردش بهتر بود که دیگه نتونستم ازش عکس بگیرم چون حتی یک برش هم نموند
وتا ساعت 11 طول کشید که اخرین مرحلش رو انجام دادم وگذاشتم که ببنده واین یکی از خصوصیات منه که هرچیز جدیدی رو برای اولین بار برای مهمونم درست میکنم خیلی هم استرس دارم ولی نمیدونم این چه مدلشه دیگه
خلاصه اون رو که درست کردم رفتم سراغه سیب زمینی که واسه دور چین مرغ میخواستم .
وسیب زمینی ها رو مدل گل درست کردم وشد ساعت 12.5 یا 1 دقیق یادم نیست
خیلی قشنگ شد درست مثل همونی که تو پست قبلی گذاشتم خیلی سخت بود ولی در آخر قشنگ شد وحدود 10, 11 تا درست کردم و شما که در همین حین تازه از خواب بیدار شده بودی واومدی یه چیزی خوردی و رفتی تو حیاط پیش مامان جون ومنم به بقیه کارام رسیدم وتاساعت 4 که شما خوابیدی ولی من هر کار کردم خوابم نبرد دیگه غذام رو گذاشتم وبعدش هم که مهمونامون (مامان جون ,باباجون عمه نجمه وعمه فاطمه و خاله نرگس و پسر دایی بابایی با خانومشون تشریف آوردن وشب خیلی خوبی بود.
اما امشب که رفتیم پارک :
اول اینکه برا ساعت 5 رفتیم آرایشگاه که جلوی موهاتو کوتاه کنن که با مخالفت شما مواجه شدیم و بیخیالش شدم بعد که بابایی اومد رفتیم خونه بابابزرگ بابایی برای خدا حافظی از خاله نرگس که فردا دارن میرن یزد و بعد هم رفتیم پارک الماس شرق که خیلی بهت خوش گذشت وکلی بازی کردی اینم چند تا عکس از دخملییییییییییییییییی
این خونه رو هم چون خیلی قشنگ بود ازش عکس گرفتم
اینم یه روز که با عمو رفته بودیم پارک عکسش جامونده بود