زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

اخبار گذشته.......

1393/10/9 21:07
نویسنده : سمیه
321 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دخترک نازنینم 

میدونم جدیدا خیلیییییییییییییییییییییییییییییی تنبل شدم ودیر به دیر مینویسم اما چه کنم دیگه خیلی گرفتار بودم ونتونستم بیام 

خلاصه کنم همه ی اخبار دو هفته اخیر رو اول ازهمه که  روضه هامون شروع شده بود وهر روز صبح ساعت 5/5 بیدار میشدیم وتا 8 بعضی روزها 9/5 که همه مهمونا میرفتن  در حال فعالیت بودیم اونم اساسی وشماهم بجز روز اول بقیه روزها بیدار میشدی وهمکاری میکردی که یه عکس هم ازت گرفتم ومیذارم.

 

والبته روز 30 آذر سالگرد ازدواج من وبابایی بود واسه همین یه کیک ویه ژله خوشگل درستیدم اینم عکسش

 

این کیک روهم یادم نیست کی درست کردم 

 

 

اینم از یه ژست شما یه روز که رفتیم خونه بابابزرگ بابایی

 

واما روز پنجم روضه هامون ظهر شهادت امام رضا مثل هر سال شله داشتیم واینم از چندتا عکس از شما وروجک ها

 

از سمت راست علی (پسر دختر خاله بابایی که از یزد اومده بودن) ستایش . زینب. نگین

 

 

 

از راست ( زینب ,ستایش, حسین(پسر عموی مامانی وبابایی), فاطمه زهرا (مهمون از شمال), صالح و داداشش (پسرای دختر دایی بابایی), علی)

 

واما بعد از مراسم ظهر که دیگه همه هلاک شده بودیم از خستگی شب مهمونی دعوت بودیم ورفتیم وبرگشتنی دیگه ,نا ,نداشتیم اما روز بعد برای شب چله رفتیم خونه باباجون وخوش گذروندیم  اینم چندتا عکس بامزه 

واما روز بعد یعنی پنج شنبه بابایی برای عمل راهی بیمارستان شد و الان در حال پرستاری از بابایی هستیم شماهم کلی همکاری میکنی دوست دارم عزیزممحبتمحبتبوسبوسبوس

پسندها (3)

نظرات (2)

بهارجون
17 دی 93 0:28
سلام سمی جون.دلم برات خیلی تنگ شده.با اینکه خیلی بی وفایی..خدا بد نده شوشو رو.ایشاا.. زودتر حالشون خوب شه.خودتم زنده باشی.راستی ژله هاتم خیلی خوشکل شده بودن.ای بابا هنرمند
سمیه
پاسخ
سلام خانوم مرسی که اومدی منم دلم خیلی برات تنگ شده مخصوصا بهار خانوم , ایشالا همیشه سلامت و سرحال باشی منم اومدم وبت وخوشحال شدم که دوباره داری مینویسی ایشالا که ادامه داشته باشه وتنبلی نکنی وبنویسی
منم دیگه
20 بهمن 93 22:04
خخخخخخخخخخخخ مسابقه هندوانه خوری بوده؟
سمیه
پاسخ
اره عزیزم