بافتنی های مامانی
سلام به دختر نازنینم الان که دارم برات مینویسم ساعت 12:55 دقیقه جمعه شب است ودخترک من به دلیل اینکه ساعت 8 خوابیدن تا10 دیگه الان خواب ندارن ومن بدبخت وبیچاره باید تا نزدیک صبح شما رو همراهی کنم
واما از بافتنی هام بگم که بالاخره آماده شد وعکشون رو میخوام بذارم
اول از همه کلاه برا دخترکم که اولین بافتنی من بود:
دومین بافتنی کلاه برای همسرم
واما بافتنی بعدی ست کت وکلاه وشالگردن واسه نفسم
واما عشقم با لباسش
البته باید چندتا دکمه نما برا روش بگیرم که هنوز اون چیزی که میخواستم پیدا نکردم
ولی اینو بگم که شالگردنت رو همین نیم ساعت پیش تموم کردم
واما از این بگم که کلی شیطون شدی و حرفای بزرگ بزرگ میزنی, شدی مثل حاج خانوما
نمیدونی چه حرفای بامزه ای میزنی مثلا همین الان داری کارتهای رنگ رو ازمن میپرسی وبعد که من درست جواب میدم میگه افرین وگرنه میگه مطمئنی اونم با یه لفظی که میخوای بخوریش یا چند روز پیش بابایی داشت میرفت بیرون از خونه بهش میگی باز کجا میری؟؟
زینب
من وبابایی
اصلا نمیدونی که چجوری صحبت میکنی قربونت بشم الهی چشم نخوری مامانی
حالا یه چندتا عکس جامونده والبته جدید.
اینجا برای دو روز رفته بودیم یزد
این لباس بافت رو از اونجا برات خریدم
قربون دختر خوش تیپم
رست بیف مرغ
کوکی میکری خونه مامان جون درستیدم
آجر بازی دخترم که داره قطار درست میکنه
اینجا رفته بودیم سرزمین عجایب الماس شرق
اینم از بازی با توپ که با همکاری من ودخترم درست کردیم
خوب دیگه من که دیگه خسته شدم ولی شما همچنان در حال تبلت بازی هستی
فعلا بای