بای بای پوشک و1000روزه شدن دختر نازنینم
سلام دختر عزیزم بالاخره باهمکاری همدیگه تونستیم این پروژه رو هم به سرانجام برسونیم والان شدی یه خانوم کوچولوی نازنین که خیلی دوست دارم اما بالاخره هرکاری مشکلات و سختی های خودش رو داره ولی متاسفانه در طی این دو هفته یعنی از اول ماه رمضان اتفاقات تلخی برامون افتاد که همش باعث شد این ماه مبارک مثل ماه رمضان های دیگه نباشه وپر از استرس وتنش باشه اول از همه که فک کنم از خوشحالی زیاد خودم بود که بخاطر اینکه شما خیلی با من همکاری کردی برا گفتن جیش من خیلی خوشحال بودم واین اتفاقات باعث شد که ناراحت بشم وزیاد خوشحالی نکنم:
اول اینکه چند روز قبل از تولد ستایش حانیه اومد خونه ما تا با هم بازی کنین اما در یک چشم به هم زدن یهو صدای دخترکم بلند شد و وقتی فهمیدم که, شما دراز کشیده بودی حانیه دستت رو کشیده وگفته بیا باهم بازی کنیم اما شما مقاومت کردی واین باعث شد که دستت از مچ در بره ومن نمیدونستم باید چکار کنم به بابایی زنگ زدم وبعد رفتیم ودستت رو پیش یه خانومی جا انداخت این که گذشت اما بعداز تولد ستایش دقیقا روز بعد از تولد چشم نازنینت شده بود اندازه یه توپ وبه خاطر یه پشه کثیف باعث شد که پیش چند تادکتر وبعد هم بیمارستان خاتم الانبیا بریم که خیالمون راحت بشه اما به محض استفاده از داروها وخوب شدن چشمت ویروسی افتاد تو بدنت که هم من و هم خودت رو خیلی اذیت کرد ونزدیک به 5 تا دکتر رفتیم ولی این ویروس باعث شد که ازمایش خون وادرار بگیریم تا مشخص بشه چکارت شده اما مثل اینکه این ویروس لعنتی نمیخواست دست از سر,ما برداره خلاصه که این ویروس یک هفته تمام شمارو عذاب داد تا بالاخره تموم شداما همین که این سه بیماری از سرت گذشت بابایی مریض شد وفک کنم همون ویروس شما رو گرفت وهنوز هم خوب نشده خلاصه که کلا در حال مریض داری وحرص خوردن هستم خدا کنه دیگه هیچ مریضی سراغ شما کوچولوهای ناز نازی نیاد چون واقعا باعث میشه مادر وپدرا چند سال پیرتر بشن وشما کوچولوها لاغر وضعیف بشین طوری که الان زینب کوچولوی من با دو سال و 9 ماه سن باید 11/700کیلو باشه ویعنی از 18 ماهگی تا الان ثابت مونده و این باعث نگرانی منه ولی دیگه از هرچی دکتر وبیمارستانه بدم اومده وخسته شدم خوب این از همه ناراحتی هایی که برما گذشت .
حالا یه چندتا عکس هم میذارم البته من که کلی برنامه داشتم تا 1000 روزگی وجشن برا بای بای پوشکت بگیرم همش نقش بر آب شد
این ماقوت که قالبی درستش کردم
اینم یه ماقوت دیگه
ژله دورنگ که برش زدم
حلوای خوشمزه
سفره افطار که با مامان جون رفتیم روی پشت بوم خونمون
اینم از سفره سحری دیشب که شما هم بیدار بودی وکلی شیطونی کردی
خوب دیگه فعلا خداحافظ