زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

بای بای پوشک و1000روزه شدن دختر نازنینم

1394/4/12 15:23
نویسنده : سمیه
343 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر عزیزم بالاخره باهمکاری همدیگه تونستیم این پروژه رو هم به سرانجام برسونیم خندونکوالان شدی یه خانوم کوچولوی نازنین که خیلی دوست دارم محبتاما بالاخره هرکاری مشکلات و سختی های خودش رو داره ولی متاسفانه در طی این دو هفته یعنی از اول ماه رمضان اتفاقات تلخی دلشکستهبرامون افتاد که همش باعث شد این ماه مبارک مثل ماه رمضان های دیگه نباشه وپر از استرس وتنش باشه اول از همه که فک کنم از خوشحالی زیاد خودم بود که بخاطر اینکه شما خیلی با من همکاری کردی برا گفتن جیش من خیلی خوشحال بودم  واین اتفاقات باعث شد که ناراحت بشم وزیاد خوشحالی نکنم:

اول اینکه چند روز قبل از تولد ستایش حانیه  اومد خونه ما تا با هم بازی کنین اما در یک چشم به هم زدن یهو صدای دخترکم بلند شد و وقتی فهمیدم که, شما دراز کشیده بودی حانیه دستت رو کشیده وگفته بیا باهم بازی کنیم اما شما مقاومت کردی واین باعث شد که دستت از مچ در بره وخطامن نمیدونستم باید چکار کنم به بابایی زنگ زدم وبعد رفتیم ودستت رو پیش یه خانومی جا انداخت این که گذشت اما بعداز تولد ستایش دقیقا روز بعد از تولد چشم نازنینت شده بود اندازه یه توپغمگین وبه خاطر یه پشه کثیف باعث شد که پیش چند تادکتر وبعد هم بیمارستان خاتم الانبیا بریم که خیالمون راحت بشه  اما به محض استفاده از داروها وخوب شدن چشمت ویروسی افتاد تو بدنت که هم من و هم خودت رو خیلی اذیت کرد ونزدیک به 5 تا دکتر رفتیم ولی این ویروس باعث شد که ازمایش خون وادرار بگیریم تا مشخص بشه چکارت شده اما مثل اینکه این ویروس لعنتی نمیخواست دست از سر,ما برداره خلاصه که این ویروس یک هفته تمام شمارو عذاب داد تا بالاخره تموم شداما همین که این سه بیماری از سرت گذشت بابایی مریض شد وفک کنم همون ویروس شما رو گرفت وهنوز هم خوب نشده خلاصه که کلا در حال مریض داری وحرص خوردن هستم خدا کنه دیگه هیچ مریضی سراغ شما کوچولوهای ناز نازی نیاد چون واقعا باعث میشه  مادر وپدرا چند سال پیرتر بشن وشما کوچولوها لاغر وضعیف بشین طوری که الان زینب کوچولوی من با دو سال و 9 ماه سن باید 11/700کیلو باشه ویعنی از 18 ماهگی تا الان ثابت مونده و این باعث نگرانی منه گریهگریهولی دیگه از هرچی دکتر وبیمارستانه بدم اومده وخسته شدم خوب این از همه ناراحتی هایی که برما گذشت .

حالا یه چندتا عکس هم میذارم البته من که کلی برنامه داشتم تا 1000 روزگی وجشن برا بای بای پوشکت بگیرم همش نقش بر آب شد غمگینخطاگریه

 

 

این ماقوت که قالبی درستش کردم خوشمزهبوس

 

 

اینم یه ماقوت دیگه

 

 

ژله دورنگ که برش زدم

 

حلوای خوشمزه

 

سفره افطار که با مامان جون رفتیم روی پشت بوم خونمونخندونک

اینم از سفره سحری دیشب که شما هم بیدار بودی وکلی شیطونی کردیخندونک

 

خوب دیگه فعلا خداحافظبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان زهرا
16 تیر 94 13:40
سلام گلم الهی فدات بشم خاله جوون که چقدر اذیت شدی قربونت بشم آخ ک به مامان جونت چی گذشته چون بیشتر از همه عذاب کشیده خب خداروشکر از پوشک هم راحت شدی عزیزم هنرهاتم مثل همیشه عالی بود مامان جووون
سمیه
پاسخ
مرسی عزیزم خیلی ممنون
سحر
16 تیر 94 14:03
سلام سمیه جون.خوب خدا رو شکر که بالاخره رسیدیم به پوشک بای بای همش با خودم فکر میکردم تو که اقدامی واسه پوشک نکردن دخملت نمیکنی تا کی قرارِ پوشک بشه تا 4،5 یا شایدم .چیزایی هم که درست کردی خیلی خوشکلن ی دستی هم به سر ما بکش
سمیه
پاسخ
مرسی سحر جون شماهم که متحول شدی عکس بگیر بذارتو سایت