رویدادهای فروردین واردیبهشت 95
سلام به دوستان نی نی وبلاگی و دختر عزیزم بالاخره تو این ماه رمضان وباوجود شبکه های مجازی که تمام وقتمون رو پر کردن تونستم بیام و وبلاگت رو آپ کنم خب بریم سر اصل مطلب ....
زینب خانوم ما روز به روز داره بزرگتر میشه ومن وباباییش هم بله... داریم پیر میشیم پیر, که نه ولی خب عمرمون داره میگذره. زینب خانوم ما کم کم دارن به 5سالگی نزدیک میشن ولی خب هنوز 3ماه دیگه مونده پس الان که دارم مینویسم یعنی 4سال و 9ماهه هستی ومن موندم که شما با این قد و وزن کمیییییییییییی که داری چجوری میخوای بری مهدکودک تعجبم ولی به احتمال زیاد که تصمیم داریم کلا یه سال دیرتر بفرستیم بری وارد حوزه آموزش بشی ولی خب هنوز معاوم نیست دیگه بگم که کلی شیرین زبون وخوشمزه ای و چون مامانت تنبل تشریف داره چندتا شعر بلدی و رنگها رو هم بلللللللدی نکتش رو بگیرین دیگه یعنی یکم لنگ میزنی اما چه کنم دیگه بزور که نمیشه چیزی یاد گرفت ایشالا وقتی رفتی مهدکودک خوب میشی
خب دیگه اینکه این عکسها برا یه روزه که باهم رفتیم پارک وکلی خوش گذروندی از آب بازی قسمت بانوان پارک ملت تا سرسره وتاب وآب بازی تو قسمت بچه ها کلی خوش گذروندی ومنم خوشحال که تو شادی یه چیز دیگه جدیدا هر وقت میخوام عکس بگیرم کلی ژست میگیری ومیگی این عکس رو بفرست برا نگین
این عکس هم که رفتیم دیدن خاله افسانه ونی نی کوچولوش آقا کیان بانمک .
این عکس هم هنرنمایی مامانی براتولد بابایی هست وکلی باعشقققققققققققققققق درست شدهدیگه ببخشین اگه تمیز در نیومده
اینم یه روز که رفتیم باغ پونه اونم سه نفری واین بسی جای تعجب داره !!!!!والبته که به شما خیلی خوش گذشت اما من وبابایی باید همش حواسمون بهت بود که یهو دنبال یه بچه ای نری وگم بشی
این عکس هم با لباسی که مامان جون فاطمه از کربلا برات آوردن گرفتم که البته هنوز بزرگه برات ولی اصرار داشتی برا مهمونی بپوشی
این عکسهای هنری مامان از سه تا وروجک تو باغ باباجون
اینم خرید تابستونی کلاه وکیف وکفش زینب که باید عکس بگیره کلا با لباس جدیدش حالا هر چی باشه
اینم کیک هوسونه مامانی که خودم خیلی دوسش دارم
خب فعلا بای تا عکسهای بعدی ......