سیزده بدر
سلام به ناز گلکم اومدم تا خاطرات روز 13 فروردین رو برات بنویسم :
همین طور که قبلا گفته بودم با مامانی وخاله جون رفتیم میامی وای که نمیدونی چقدر شلوغ بود اول که رسیدیم اونجا شما تازه از خواب بیدار شدی وباتعجب اطرافتون رو نگاه میکردی بعد رفتیم پیش مامانیشون اونجا مادربزرگ من ودایی جونم هم بودن البته علاوه بر خاله الهه و خاله زهرا خلاصه اول که رسیدیم شما در حال پاس کاری بودی از این بغل به اون بغل بعداز یه دور طولانی اومدی بغل مامانی خلاصه کلی خوش گذشت حالا یه چند تا عکس از این روز رو میذارم.
اینم یه عکس با باباجون....
اینم یه عکس سه نفره از شما یا حانیه جون همیشه اخمو وباباجون ،فدات بشم که روسریت اومده جلوی چشمات مامانی....
یه قلک خوشگل هم از اونجا برا زینب جون خریدیم تا عیدیهاش رو توش بریزه....
امروز هم که 14 فروردین بود با بابایی رفتیم ویلاژتوریست یه مجتمع تفریحی که طرقبه بود خوب بود خوش گذشت.