زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

سلام سلام من اومدم با کلی خبر!!!!!!!!!!!!!!!!

1392/3/18 2:15
نویسنده : سمیه
274 بازدید
اشتراک گذاری

 

                                             

سلام به دختر مثل ماهم انشالله وقتی داری این مطلب رو میخونی حالت مثل حال من خوب باشه حالابگم چراااااااااااااا:

هفته پیش همین طور که در جریان هستی امتحانای مامانی بود روز چهارشنبه رفتیم خونه مامانی که مراقب شما باشن ومن بشینم یکمی درس بخونم ما شروع کردیم به درس خوندن تا ساعت 1 شب ،بعد شما رو از مامانی گرفتم که بخوابونمتون ولیییییییییییییییییی مگه شما خوابتون میومد، تا ساعت 2 ، اصلا انگار نه انگار اما از اون به بعد شروع کردی به گریه کردن وغرغر زدن ! مامانی اومد شما رو برد تا، من درس بخونم آخه فرداش یه امتحان ساعت8 ویکی ساعت 11داشتم خلاصه ساعت شد 3 ،،شد4،دیدیم نه فایده نداره که نداره، مامانی و بابایی که بنده های خدا از خواب افتاده بودن گفتن حتما جایی از بدنش درد میکنه خلاصه فهمیدیم که گوش درد شده بودین بردیمتون دکتر و آقای دکتر گفت گوشتون چرک کرده و گلوتون هم ورم کرده و دارو داد بعد آوردنتون خونه ویه دو ساعتی خوابیدی تا7 ، اما همین که من وخاله الهه خواستیم بریم دانشگاه بیدار شدی ودوباره به من استرس وارد شد بالاخره رفتم سر امتحان و هرچی که خونده بودم پرواز کرده بود ورفته بود خلاصه هرچی تونستم نوشتم ودر آخر یه نامه سرشار از خواهش  برا استادم نوشتم بعد رفتم سر امتحان بعدی چشمت روز بد نبینه که اینقدر سخت بود که دوستام که خونده بودن نتونستن خوب جواب بدن چه برسه به من دیگه،، برا این استاد هم نامه نوشتم حالا دیروز نمره امتحان اولی رو زده بودن بگو چند؟؟؟؟؟؟؟؟

شدم 15.5 خیلییییییی خوشحال شدم ولی هنوز دومی رو نزده  وانتظار واقعا سخته!! ای خدا ازت خواهش مبکنم این یکی رو هم پاس بشم  

                                          

 

و حالا این یه هفته ای که کلا استراحت کردم کنار دختر عزیزم بودم باچند تا عکس نشون میدم به عبارتی  زینب به روایت تصویر

اینجا خونه عمه جون نجمه رفته بودیم سیسمونی ببینیم وبچینیم واین از استخر که شما افتتاح کردی؟؟؟؟

 

حال میکنی دیگه

 

خسته شدی جیگر طلا!!!

 

اینجا تو حیاط خونمون کنار باغچه البته لازم به ذکر است که کل هفته رو عصرها میایم وتو حیاط با شما بازی میکنیم؟؟!!

 

قربونت بشم مامانی

 

اینم از تاب که بالاخره بابایی وصل کرد تا دخملمون بازی کنه !!

 

 

 عجب تابی

 

اینم یه نمونه از تلاش برای وایستادن دخملییییییییییییی.

مواظب باش عشقم

 

 

اینجا با یکی از دوستای مامانی افسانه جون رفته بودیم پارک ملت بد نبود فقط اینکه همین که رسیدیم بارون اومد وشما هم یه خورده اذیت شدی کلا حالت خوب نبود بعد از کلی غرغر خوابیدی!!

 

 

عجب اخمی کرده

 

پارک ملت

 

 

خوب تموم شد فعلا بای بای مامانی بای بایفدات بشم کوچو لوی با نمکمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)