زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

بالاخره تموم شد؟؟

1392/3/21 17:28
نویسنده : سمیه
268 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام به دخمل نانازم مامانی اومد با یه خبر خوب واونم اینه که بالاخره تموم شد، واقعا تموم شد؟

از دست دانشگاه ودرس راحت شدم یه نفسی کشیدم که تا الان تجربه نکرده بودم بعد از 16 سال تموم شد و شدم مهندس IT و همه این تلاش ها وسختی ها به خاطر  این  بود که وقتی بزرگ شدی نگی مامانت بی سواد بود و خجالت بکشی ،عزیزترینم، البته به خاطر خودم هم بود ،چون از اول درس خوندن رو دوست داشتم وهمیشه آرزو داشتم که دکتر بشم ، اونم جراح،  اما قسمت این بود که بشم مهندس، برای همون تا قبل از ازدواج همیشه توی همین رویاها سیر میکردم، سال 86 یعنی دوران پیش دانشگاهی موقع امتحانای ترم اول  پسرعموی من (بابایی ) اومدن خواستگاری و ماهم جواب مثبت دادیم خلاصه دقیقا 10 روز به امتحانام مراسم عقدکنون گرفتیم فک کن؟؟ بعد تابستون من کنکور دادم و تو دانشگاه سجاد که اتفاقا نزدیک خونه بابایشون بود قبول شدم اونم رشته مهندسی it ، خلاصه نزدیک به 3 سال تو عقد بودیم و بعد از اون 12 فروردین سال 89 رفتیم زیر یه سقف ویه خانواده کوچولو رو تشکیل دادیم در این مدت من به طور مسمم درس میخوندم تااسفند سال90  که من وبابایی مشرف شدیم به سفر حج واقعا سفر خوبی بود و هیچ موقع اون روزها وساعتها رو از یاد نمیبرم چون بار اول بود که میرفتم خیلی به من خوش گذشت چون بابایی که دو بار تا اون موقع رفته بود همراهم بود عالی بود و دقیقا زمستون سال 91 من وبابایی فهمیدیم که خدا داره به ما یه فرشته کوچولو میده اصلا باورمون نمیشد نه من نه بابایی چون هنوز قصد بچه دار شدن نداشتیم و قرار بود درس من تموم بشه تا باخیال راحت صاحب یه جیگری مثل شما بشیم وتمام وقتم رو برای شما بذارم اما همین که توی 3 ماهگی اولین ضربان قلبتون رو شنیدم واقعا فهمیدم که مادر شدم وخدا خیلی من رو دوست داره که اینقدر راحت من رو صاحب فرزند کرد همونجا دعا کردم که همین طور راحت به تموم کسایی که بچه دار نمیشن وسالها منتظرن  خدا یه بچه بهشون هدیه بده واما درسم رو رها نکردم و حتی با تلاش بیشتر خوندم که زود تموم بشه حتی پروژم رو زود برداشتم که متاسفانه با زایمان من برخورد کرد و تمدید خورد و اما بالاخره این رو بگم که حتی یه ترم هم مرخصی نگرفتم وتا روز قبل از بیمارستان رفتم دانشگاه وحتی 20 روز بعد از به دنیا اومدن شما رفتم وترم جدید رو ثبت نام کردم و با همه استادام صحبت کردم که غیر حضوری درس بخونم وبرم امتحان بدم وهمه خوشبختانه قبول کردن وتا امروز که شما وارد 10 ماهگی شدی و نمره آخرین درسم رو زدن وتموم شد. دیگه وقت رسیدگی به دخترکمه ، تا این 10 ماه رو جبران کنم. اینم از قصه پر ماجرای درس خوندن من.

            

وحالا نهمین ماهگرد زندگی دخترم رو تبریک میگم وخوشحالم که دختری ماه وناز مثل شما دارم وخدا روشکر میکنم برای این نعمت بزرگ وازش میخوام که همیشه همیشه برام حفظش کنه.....

خداااااااااااااااااااااااااااجوووووووووووووووووووووووون خیلی دوووووووووووووووووووووست دارم .

انشالله که 200 ساله شی مامان جون............

 

راستی تا یادم نرفته امروز با مامان جون رفتیم برا چک 9 ماهگی و خانوم پرستار گفت یکمی وزنت کمه 8.800 یعنی نسبت به 6 ماهگی که 8.500 بودی خیلی کم بوده ولی گفت جای نگرانی نیست . قدتونم 70 و دور سرتون هم 44 بود. دخترگلم فدای تو من بشم فعلا بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مهدیه
9 تیر 92 9:17
عزیزم زمستون 90 متوجه شدین خدا داره به شما یه نی نی میده؟


سلام عزیزم ممنون که وب زینب سر زدی ،آره عزیزم اگه اشتباه نکنم دی بود، دقیقا وسط امتحانام بود از استرس زیاد خیلی حالم بد بود بعد از آزمایش فهمیدم باردارم.