زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

باز هم ویروووووووووووووووووس وآمپول دوم

1392/11/2 0:29
نویسنده : سمیه
193 بازدید
اشتراک گذاری

ای امان از دست این ویرووووووووووووووووووووووووووووووس که هرچی بگم, کم گفتم.

 دخترکم تازه داشتی جون میگرفتی و یکم وزن گرفتی که این ویروس حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسودزبانکده محصل گریبان گیرمون کرد از این بگم که من روز دوشنبه وقت سونو گرافی داشتم از کبد وکلیه ها و مثانه وغیره یعنی یه چکاپ اساسی و شما رو گذاشتم پیش عمه فاطمه و رفتم دکتر نزدیک ساعت ١٢ بود که برگشتم وباهم رفتیم خونمون و چون من صبحانه نخورده بودم , گفتم ناهار زود بخوریم واز اونجایی هم که هیچی درست نکرده بودم عینک تن ماهی گذاشتم وبرنج هم درستیدم و اول به شما غذا دادم وگفتم خودم بعد از شما میخورم خلاصه ناهار خوردیم وبعد از نیم ساعت دوتایی مون خوابیدیم,  یک ساعت که خوابیدیم یهو توی خواب شروع کردی به بالا آوردن  و منم که دست پاچه شده بودم  ومونده بودم چکار کنم همین طوری ماتم برده بودم بعد از اینکه هرچی خورده بودی ونخورده بودی رو بالا آوردی صورتت رو شستم ولباسات رو عوض کردم و بعد از یک ربع یکم آب دادم بالاآوردی ,یکم شیر خوردی بالا آوردی و خلاصه هرچی میخوردی گلاب بروتون بالا میاوردی منم به بابایی زنگیدم که بیا زینب رو ببریم دکتر بابایی هم اومد ورفتیم کلینیک که خانوم دکتر بعد از کلی دعوا کردن من, که مگه به بچه یک ساله  تن ماهی میدن وغیره.............یه آمپول ضد تهوع نوشت و گفت تا بعد از یک ساعت شروع کن به دادن مایعات در حد یک قاشق یک قاشق اگه بالا آورد تا قبل از ساعت ١١ بیاین برای سرم منم که قلبم داشت از جا کنده میشد به بابایی گفتم بیا برو زینب رو ببر برا آمپولزبانکده محصل

خلاصه اومدیم خونه البته بعد از اینکه شما  از شدت گریه زیاد تو ماشین خوابت برد وبعد بیدارشدی ورفتیم خونه مامان جون و عمه فاطمه گفت یکمی فلوس (یه داروی گیاهی که برای کار دادن شکمهخجالت )بهش بدین تا خوب بشه  منم که از اینکه حالت بد شه بریم سرم بزنیم میترسیدم  گفتم اگه اینطوری خوب میشه خوب بهش میدم خلاصه دادیم خوردی و هرچی منتظر شدم خبری نشد تا ساعت ١ شب که یهو منفجر شدیزبانکده محصل اونم به شدت یعنی افتضاح خندهخلاصه بعد از مراحل تعویض و حالت تهوع مامانی!!!!!  شما گرسنه شدی منم یه موز بهت دادم وشما هم نصف بیشترش رو خوردی و بعد هم شیر ولالا

اما من تا صبح نزدیکای اذان چرت میزدم وحواسم به شما بودکه خدایی نکرده حالت دوباره بد نشه اما خدا رو شکر که دیگه خوب شده بودیزبانکده محصل و انشالله که دیگه این ویروووووووووووووووووووووسا زبانکده محصلسراغ دختر کوچولوی من نیادزبانکده محصل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

افسانه مامان هیچکس!
2 بهمن 92 0:35
وای سمیه تو رو خدا نکن این کارا رو بچه طفل معصوم اگه دستم بهت برسه
سمیه
پاسخ
che konam dege
افسانه(مامان فاطمه)
2 بهمن 92 17:56
هوراااااااااااااااااااااااااااا خدارو شکر که نیاز به سرم پیدا نکرده خدا رو شکر که حال زینب جون خوبه خوبه
سمیه
پاسخ
are vaghean khoda ro shokr
shima
7 بهمن 92 10:28
Ghorboonesh besham kheyli naze. Khoda hefzesh kone
سمیه
پاسخ
مرسی عزیزم