گشت وگذار با خاله افسانه
اول از همه اینکه بالاخره جیش 2 تشزیف فرما شدن وکلی خوشحال شدیم
ببین مامانی با چه چیزایی ذوق زده میشه
نخند!!حالا ایشالا خودت مادر میشی میفهمی
خلاصه بعداز انجام عملیات زنگیدم به بابایی وگفتم که بالاخره زینب خانوم ترکیدن بابایی هم کلی خندید وگفت حالا خیالت راحت شد دیدی بچم هیچیش نیست؟؟؟؟؟؟
خلاصه خاله افسانه هم صبح اس داده بود که اگه بیکاری بریم ددر
منم که پایه !!! گفتم باشه ساعت5 اومدن دنبالمون و اول رفتیم پارک یه دوری زدیم شما رو هم بردیم تاب وسرسره وکلی تو پارک چرخیدیم وعکس گرفتیم وبعدشم رفتیم کل چهارراه آزادشهر رو زیر پا گذاشتیم وساعت8/5 بابایی اومد دنبالمون که بریم خونه منم که دیگه نا نداشتم حالا خوبه شما سوار برکالسکه بودی وگرنه عمرا این همه راه میرفتیم
اینم از عکسامون ولی بهتره برین ادامه مطلب.............
این لباس رو مامان جون واست بافتن خیلی بهت میاد عزیزم قربونت بشم من
اینجا کلاهت رو در آوردم برا همین موهات اینجوری شد
اینجا خاله افسانه برات شکلک در میاره که به دوربین نگاه کنی
گل صورتی من اون وسط نشسته
اینم از بیرون پارک بدو بیا بغلم عزیزکم