زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

بخیرگذشت!!!

1393/1/24 1:33
نویسنده : سمیه
263 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عشقم , به عمرم , که یه لحظه مریض بودنت رو نمیتونم ببینم قلب

19 ماهگیت با یه تب شدید آغاز شد والان که 4 روز میگذره دوبار رفتیم دکتر 2تا آمپول خوردی و آزمایش خون وادرار هم دادی گریهالهی مامانی واست بمیرهخیال باطل کاش من جات مریض میشدم خدا هیچ مادری رو تو این شرایط قرار نده !!! واقعا این 3روز مثل زهر بود واسم وهر روز آب شدنت رو میدیم ومیسوختم الهی مامان فدات بشه عزیزم, خانوم کوچولوی من,,اون شبی که واست کیک درست کردم از همون شب شروع شد وتب کردی وبردیمت دکتر ودکتر گفت باید آمپول بزنی و شربت ایبوپروفن وشیاف هم نوشت وگفت همه رو سریع باهم استفاده کنین!!! یعنی دختر عزیزم تب 40 درجه کرده بودیناراحت الهی مادر فدات شه ساعت 3 نصفه شب بلند شدم دیدم تو تب داری میسوزی بابایی رو بیدار کردم وباهم پاشویت کردم اصلا دلت نمیخواست از خواب بیدار شی و اینقدر بی حال شده بودی که نگونگران لپای خوشگلت سرخ شده بود .

دوباره صبح ساعت 5 دیدم همینطوری داری میسوزی با بابایی حاضر شدیم ورفتیم دکتر ودوباره تب 40/5 داشتی خدایامن طاقت ندارم همین طور که دکتر داشت حرف میزد که یه آمپول بزنین وببرین ؟ازمایش خون وادرار بگیرین وسریع جوابش رو بیارین وشاید احتیاج به بستری شدن داشته باشه !!!؟؟قلب مامان از جاش کنده شدگریه وای خدای من, بستری!! نه من طاقت ندارم خدایا کمک کن یا فاطمه زهرا یا حضرت زینب کمک کنیننگران حال خودم ونمیفهمیدم وگریه میکردم بابایی هم مشخص بود حالش خراب بود ولی جلوی من بروز ندادخلاصه بعد از امپول رفتیم آزمایشگاه سروش که شبانه روزی بود و بابایی بردت واسه آزمایش خون , من که رفتم بیرون فقط صلوات میفرستادم وگریه میکردم , ولی دکتر ازمایشگاه اومد صدام زدو گفت بیاین پاهای دخترتون رو بگیرین تا تکون نخوره منم که داشتم سکته میکردم ولی هرطوری بود رفتم وباهات بازی کردم تا تموم شد حالا نوبت نمونه گیری ادرار بود که کلی ماجرا داشتیم آخه شما که هنوز جیشت رونمیگی وباید کیسه ادراری میذاشتیم وخلاصه مکافاتی داشتیم در آخر موفق شدیم بعد از 1ساعت ونیم نمونه بگیریم وچون اورژانسی بود گفت تا 2ساعت دیگه جوابش آمادست وماهم رفتیم خونه مامان جون یعنی ساعت 7/5 صبح وبعد  بابایی رفت ونتیجه آزمایش رو بگیره منم که دل تو دلم نبود ومنتظر بودم که بابایی بیاد یهو بابایی زنگ زد که آمادش کن وبریم !!! گفتم چیزی شده ؟؟؟ تعجبگفت نه فقط گفته تو خونش یه التهابی هست که زیاد مهم نیست!!! منم تو دلم خالی شدو هرچی فکر بد بود به سراغم اومد , زدم زیر گریه خلاصه خیلی سریع رفتیم پیش دکتر ودکتر گفت همه چی خوبه خوبه ومسئله ای نیست ولی معلوم نیست برا چی تب میکنه؟؟؟؟؟؟؟واگه دوباره تب کرد بیارینش تا دوباره بررسی کنیم دیشب هم تا ساعت 5دقیقه به 12 شب  خدا رو شکر تب نکردی ولی یه مسئله دیگه اینکه شکمت کار نکرده وباز من نگرانم ومنتظر که جیش 2 شما تشریف فرما بشننیشخند

وامروز هم رفتیم دیدن زهرا خانوم نی نی دایی مامانی که تازه به دنیا اومده و ایشالا که زودتر خوب بشه و مامان وباباش رو از نگرانی در بیارهقلب

بعد هم رفتیم الماس شرق و شما کلی تو سرزمین عجایب بازی کردی وبهت خوش گذشتماچ عزیزترین ایشالا که همیشه صحیح وسالم باشی وهیچ وقت مریض نشی وگرنه من میمیرممتفکر

حالا چندتا عکس از امروز که خدا رو شکر حالت خوبه خوبه ولی هنوز جیش 2 نیومده وامروز روز پنجمه ومن نگرانم خیلی خیلیکلافه

 

قربون نیش کردنت بشم من

وای نی نی ونندازی

اینم از عکسای سرزمین عجایب که چون با گوشی گرفتم تار افتاده..ناراحت

 

قطار

اتوبوس

 

واز این بگم که این روزا خیلی خیلی شیرین شدی وهر کلمه ای رو که بگیم سریع تکرار میکنی وکارتهای کودک نخبه رو هم خیلی بهتر از قبل تلفظ میکنی مخصوصا کلمه های :

اتوبوس

بز

سوسک

مگس

رو خیلی جالب میگی ومیخوام بخورمت.

وتا الان که 19 ماه و3 روزته 15تا دندون داری و وزنت هم که بر اثر تب خیلی کم شده وقراره که روز دوشنبه  جواب آزمایش کشت ادرار آماده بشه بعد بریم دکتر تا ببینیم چی میشه.ماچخیلی دوست دارم ملوسکمماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیلوفر/ مامانه روژینا
24 فروردین 93 1:42
عزیزم درکت میکنم مریض شدن بچه ها خیلی سخته نگران نباش انشالله که چیزی نیست و زینب جون هم به زودی حالش خوب میشه و شماره 2 هم تشریف فرما میشن. فدا زینب ناناز بشم که قطار سوار شده و معلومه کلی خوش بهش گذشته
سمیه
پاسخ
مرسی عزیزم