زینب 6ماهه شده یه دست یه هورررررررررررررررررررا

سلام عزیزم ببخشید سه روز دیرتر از نیم سالگی شما وقت کردم بیام وخاطره این روز قشنگ رو بنویسم آخه خیلی سرمون شلوغه به خاطر مراسم عقد خاله جون الهه ، خلاصه امروز وقت شد بیام وبنویسم که چه کردیم توی این روز قشنگ:

اول اینکه بردیمتون حمام البته مامان جون ،چون من هنوز میترسم شما رو ببرمتون اینم عکس بعداز حمام عشقم البته یکمی چشماتون قرمز شده چون گریه کردی گل گلی مامان!

دوم اینکه مامانی یه کیک کوچولو درست کرد تا یه جشن کوچولو بگیریم

اینم عکسش البته باید بگم خیلی سریع آماده کردم و نرسیدم تزئین کنم

اینم از زینب خانوم که میخواست میز بخوره بجای کیک

بعد هم کیک رو بردیم خونه مامان جون وخوردیم.

روز یک شنبه رفتیم برا واکسن وااااااااااای

اول رفتیم برا چک کردن وزن که ماشاالله چشمتون نکنم خوب بود 8کیلو 500

بعد هم مامان جون بردنتون تو اتاق واکسیناسیون من که نیومدم آخه طاقت گریه هاتون ودرد کشیدنت رو ندارم بالاخره بعداز کلی گریه رفتیم خونه، دورت بگردم مامان جون ،حالا باید هر4ساعت قطره استامینوفن بهتون میدادم تا تب نکنی بعدشم توبغلم خوابیدی

روز دوشنبه مامان جون اومدن وگفتن بریم برا دخملمون النگو وگوشواره بخریم اینم از النگو وگوشواره عزیزم

دستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتون درد نکنه باباجون ومامان جون

حالا یه عکس قشنگ با کلاه بابانوئل از زینب خانوم