شب یلدا یا همون شب چله !!!!!!!!!!!!
شب یلداست؛
شبى که در آن انار محبت دانه مى شود
و سرخى عشق و عاطفه ، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما
شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها
در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود . . .
سلام به دختر نازنینم اینم از شب چله که کلا یه دقیقه بیشتر از شبهای دیگه ی ساله!!!!
والبته امشب سالگرد ازدواج من وبابایی هم هست دقیقا 86/9/30 بود که من وبابایی باهم یکی شدیم وبعد از 2سال ونیم رفتیم زیر یه سقف یعنی 89/1/12 ودر تاریخ 91/6/19 صاحب یه فرشته کوچولو به نام زینب خانوم شدیم که زندگیمون رنگ تازه ای به خودش گرفت وپر از عشق وشادی شد و خدارو هزاران مرتبه شکر به خاطر نعمت زیبایی که به ما هدیه داده. وتبریک میگم به شوهر عزیزم به خاطر همه فداکاریها و مهربونیهاش..
وحالا از شما بگم که امشب اگر حساب کنم فک کنم تا حرم رفتی وبرگشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منظورم اینه که اینقدر راه رفتی وبدو بدو کردی که آخر شب دیگه با آه ناله نشون میدادی که دیگه نمیتونی رو پاهات وایسی وخوابت میاد!!!!!!!!!!!
امروز برعکس اینکه تمام روز خیلی بی حال بودی وکسل واصلا حال وحوصله نداشتی ومن فک کردم که داری خدایی نکرده مریض میشی؟؟ شب تلافی اون همه بی حوصلگی رو در آوردی و کلی بازی کردی وخیلی خیلی خسته شدی .
امشب قبل از اینکه بریم خونه بابابزرگ رفتیم واسه شما گوشواره های جدیدی رو خریدیم آخه اون قبلی ها خیلی بد بود همش به لباسات گیر میکرد حالا بعدا عکسشون رو میذارم خیلی خوشگلا مثل خودت که ماهی!!!!!!!
بعد از اونجا رفتیم خونه بابابزرگ ،مامانی وبابایی ،و همه ی عموهای مامانی وبابایی، هم، البته نه، همه همه؟؟ سه تاشون اومده بودن و دور هم بودیم وبابابزرگمون هم کلی خوشحال بود که پسرهاش ونوه هاش دور هم جمع شده بودن کلا شب خوبی بود کلی گفتیم وخندیدیم والبته خوردیم والان هم اومدیم وشماهم که خوابی ومن در حال نوشتن خاطره دومین یلدای جیگرم اینم از یه چند تاعکس از دختر نازنینم و....
اینم از اولین عکس که کلاه باباجون رو گذاشته بودی تا اومدم عکس بگیرم برداشتیش؟؟؟
اینم از عکس زینب خاونم بغل بابا بزرگ...
بابابزرگ،عمو ابولفضل ، ستایش، علیرضا، زینب که یه جا بند نمیشه!!
خوب اینم از عکسا واینم بگم که لباس هندونه ای پیدانکردم وانشاالله واسه سال دیگه از یه ماه قبل میرم میگیرم فعلا بای بای