زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

سرماخوردگی و اولین آمپول!!!!!!!!!!!

1392/10/9 20:23
نویسنده : سمیه
265 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به عشقم امیدوارم که هیچ موقع مریض نشی !!!!!!!! آخه مامانی اصلا طاقت دیدن شما با این حال و روز رو ندارهگریه

بلللللللللللللللللللله بالاخره اینقدر که همه،  یعنی من وبابایی ومامان جونا و......گفتیم امسال همه مریض شدن الا زینب !!! چشمت زدیمزبانکده محصل و شماهم به جمع سرماخورده ها پیوستی واونم به بدترین صورت ممکن نگران

دیشب بعداز دو روز سرفه کردن وعطسه کردن وآبریزش بینی و........ساعت 2/5 نیمه شب تب بالایی smileyداشتی من هم به بابایی گفتم سریع بریم دکتر ؟؟؟ تا بابایی رفت ماشین رو گرم کنه ما هم حاضرشدیم وشماهم که اصلا حال وحوصله نداشتی واینقدر بی حال شده بودی که من بیشتر و بیشتر میترسیدماسترس خلاصه رفتیم کلینیک سلامت کودک و پیش آقای دکتر وگفت چی شده؟؟؟ من هم شرح وقایع دادم وخلاصه شروع کرد به معاینه ونسخه پیچیدن وهمین که گفت یه آمپول و.........من از درون سوختم وآتیش گرفتم؟؟؟ واقعا احساس کردم الان پس میفتم   Smiley
یعنی چی؟؟؟؟ یعنی اینقدر حالش بده که باید آمپول بزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که از شدت عصبانیت نمیتونستم حرف بزنم !!!!ولی  بابایی گفت نمیشه دارو بدین ؟؟؟؟؟؟ آقای دکتر گفت نه شاید وضعیتش بدتر بشه؟؟؟باید بزنه!!!! منم تا از اتاق دکتر اومدم بیرون زدم زیر گریه وحالا گریه نکن کی گریه کن !!!!! می بینی چه مامان احساساتی داری !!!!!!!!!!!!!!!!زبانکده محصل

خلاصه به بابایی گفتم زینب رو بگیر وخودت ببرش من نمیتونم ورفتم بیرون از کلینیک وشروع کردم بلند بلند گریه کردن واینقدر خودم رو لعن کردم که چراتو رو بردم بیرون و............

خلاصه بعد از 10دقیقه رفتم تو وصدای گریه جیگر گوشم رو که شنیدم بدو، بدو رفتم واز بابایی گرفتمت وکلی توبغلم فشارت دادم  تا یکمی آروم تر شدیماچ

بعد رفتیم تو ماشین ومن تا داروخونه گریه کردم وبابایی هم بجای اینکه من رو یکمی دلداری بده بیشتر سرزنشم میکرد وحرصم رو در آورد وبعد که رسیدیم خونه تا ساعت 5 بیدار بودی و خوابت نمیبردو در نتیجه صبح برای روضه بیدار نشدیم و هر دوتامون خوابیدیم .............

اینم از این فعلا بااااااااااااااااااااااااااایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

افسانه مامان هیچکس
10 دی 92 23:29
سلام سمیه جون.بلا به دور.طفلکی زینب حتما خیلی اذیت شده.ایشالا زودی خوب شه.شما هم خیلی تازگی ها نازنازی شدی آ.خب عزیزم یکم تحملتو ببر بالا.البته من که بچه ندارم درکت کنم شاید یه روزی که منم کوچولو داشته باشم مثل تو حساس باشم.
سمیه
پاسخ
مرسی عزیزم -حالا وقتی مامان شدی میفهمی من چی میگم
مامان فاطمه
13 دی 92 0:05
ایشالله بهتر باشی خانم گل الهی هیچ بچه ای مریض نشه
سمیه
پاسخ
انشاالله
مامان فاطمه
14 دی 92 16:32
سلااااااااااااااام رفیق زینب جونی چطوره بهتر شده
سمیه
پاسخ
سلام عزیزم یکمی بهتر شده ولی هنوز سرفه میکنه