ادامه سرماخوردگی زینب توپولی!!!!!!!!!!!
سلام
در این روزهایی که گذشت بعد از چند روز بی خوابی و بیدار بودن شب تا صبح ،حالا میشه گفت یکمی حالت بهتر شده دختر زیبای من عزیز تر از جونم قربونت بشه مامان تا الان که نزدیک به 16 ماه از زندگیت میگذره اینطور بی حال ندیده بودمت اینقدر بیحال که دیگه خبری از اون همه شیطونی نبود وبرای همه ی اون شیطنت ها دلم تنگ شده از خدا خواستم که دیگه هیچ وقت اینقدر بی حال نبینمت وهمیشه خوب وسرحال باشی این چندروز که گذشت همین طور که در پست قبلی گفته بودم مراسم روضه صبح داشتیم وبرعکس به قول مامان جون همه شما کوچولوها یعنی (زینب و ستایش ونگین) مریض شده بودین وخلاصه چون خونه ما روضه برگزار می شد مجبور بودیم بیدارشیم ولی اون شبی که شما خیلی حالتون خراب بود که رفتیم دکتر من نتونستم از خستگی بیدارشم آخه تا 5 صبح بیدار بودم ولی روز های دیگه به همراه شما در این مراسم شرکت میکردیم واما اینم یه چند تا عکس از شما کوچولوی ناز نازی من:
اینجا همون شبی که رفتیم دکتر و آمپول زدی بعد از اینکه اومدیم خونه خوابت نمیومد ومنم برای اینکه سرگرمت کنم یه لاکی که خشک شده بود رو دادم بهت وشما هم بادقت داری لاک میزنی.............
اینم از اون کاراست هااااااااااااااااااااا
اینم از خرما برای روضه
فعلا بای بای