زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

18 ماهگیت و اتفاق بد!!!!!!!!!!!!!

1392/12/29 18:09
نویسنده : سمیه
276 بازدید
اشتراک گذاری

اولا که 18 ماهگیت مبارک عشقم بالاخره 1/5 ساله شدی

 

وکلی خانوم شدی والبته شیطون اینقدر شیطون که  دیروز بابایی به خاطر خرید عید مامانی زودتر اومد خونه که بریم بازار ساعت 5 رفتیم بازار یه چندتا مانتو دیدم  ولی گفتیم بریم یه دوری بزنیم که کاش نمیرفتیم واون اتفاق پیش نمیومدنگران

رفتیم تو یه پاساژبزرگ ودر حال دور زدن بودیم که شما خواستی از بغل بابایی بیای پایین , خلاصه دوست داشتی راه بری , بابایی به دنبال شما ومن هم در حال نگاه کردن به مغازه ها بودم که یهو یه صدای جیغ و گریه بلند شد برگشتم دیدم بله زینب جونم افتاده روزمین وداره گریه میکنه ولی این گریه با گریه های همیشه خیلی فرق داشت آخه همیشه یه ذره گریه میکردی و بعد تموم میشد ولی این دفعه همینطور گریه میکردی الهه مامانی بمیره واست که عزیزترینم مچ دستش از بند درفته بود وما نفهمیدیم خلاصه دیدم فایده ای نداره اصلا گریه هات بند نمیومد خلاصه بابایی که بیشتر از من ناراحت وداغون بود سریع گفت بریم تو ماشین رفتیم وزنگ زدیم به باباجون که حالا چکار کنیم باباجون گفت بیاید با هم بریم پیش شکسته بند ماهم رفتیم و گفت که دست دخترکم در رفته واصلا نفهمیدیم کی جا انداخت !!! شما هم اصلا گریه نکردی ومن با تعجب گفتم جا انداختید گفت آره تموم شد تعجب

خلاصه شما از همون لحظه دوباره شروع کردی به شیطونی وگفتن ورقصیدن و............

من وبابایی هم متعجب مونده بودیم که این زینبه که داره میخنده؟!!!!!!!!!!!!!

از اولی که نشستیم تو ماشین شروع کردی به شیطونی کردن و گفتن د’د’دست دست معرف عمو پورنگ وخیلی خوشحال بودی وکلی خندیدیم ولی کلا خیلی ما رو ترسوندیاسترس اینقدر که بابایی نفهمید چطوری رانندگی کرد وبا عجله رفتیم پیش شکسته بندمتفکر

منم که گریه میکردم وشما رو همراهی میکردم مثل همیشهگریه

اینم از ماجرای خریدمون البته در این حین سر شما بی کلاه نموند وبابایی واستون سه تیکه لباس تو خونه ای  خرید که عکسشون رو میذارم من که خیلی خوشم اومد  آخه خیلی وقته میخواستم اینا رو بخرم مبارکت باشه گل قشنگمقلب 

ایشالا که دیگه از این اتفاقای بد واست نیفتهمشغول تلفن

خدایا ازت خواهش میکنم همه نی نی ها رو واسه ماماناشون نگه دار زینب رو هم به اسمش قسمت میدم که برام حفظ کنیلبخند

البته این لباسا رنگش گلبهی نمیدونم چرا این رنگی افتاده تو عکس!!!!!!

 

واما بازهم مامانی موند وبی مانتوییقهر خلاصه یه روز باید با مامان جون خودم برم ولی شما رو چکار کنم !!؟؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سارا
19 اسفند 92 10:16
الهی بمیرم بیچاره چه دردی داشت خوب بیشتر مواظبش باش خانمی تو مانتو پیدا بکن نیستی باز خدا رو شکر چیزیش نشد . این دست لباس که واسش خریدی مبارکش باشه منم عین همین یه دست واسه آیلین خریدم ولی رنگش با دو بار شستن بد میشه خیلی خورد تو ذوقم وقتی لباسش اینجوری شد
سمیه
پاسخ
اینو باید به چدرش بگی عزیزم راست میگی؟؟؟؟؟ من گفتم این جنسش خوبه دیگه هیچ کار نمیشه!!!!!!!!!!!!
افسانه مامان هیچکس!
19 اسفند 92 16:29
خیلی براش غصه خورم.شانسش از شونه در نرفته لباسش خیلی نازه.اگه با مایع ماشین لباسشویی اکتیو بشوری مطمئن باش رنگش نمیره
سمیه
پاسخ
آره واقعا خدا رحم کرد به گلم مرسی از راهنماییت
افسانه(مامان فاطمه)
20 اسفند 92 12:24
واااااااااااااااااااااای چه لباسای خوشملی من عاشق این مدل لباسام بلاخره یه دونه واسه دخملم میخرم
سمیه
پاسخ
مرسی عزیزم منم خیلی دوسشون دارم