زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

گزارش روزهای بزرگ شدن فرشته ی نازم از بهمن تا تیر

1399/4/2 2:08
نویسنده : سمیه
383 بازدید
اشتراک گذاری
سلام دختر نازنینم خیلی وقته نیومدم و بنویسم چون دیگه الان یه نفر دیگه به خانوادمون اضافه شده🤱 و خلاصه مامانی وقت کم میاره بله پسر کوچولومون بدنیا اومد علی آقای گل و نازنین وشما که شدی خواهر بزرگتر‍♀ و خیلی خوشحالی اما یه حسادتایی هم داری که البته طبیعیه🤦‍♀ بین خودمون بمونه من هنوزم گاهی اوقات به خاله الهه و دایی محمد حسودیم میشه🤨 پس اینو مینویسم که برات بمونه یادت باشه که مامانی رو یه جاهایی اذیت کردی اما من و بابایی تمام حواسمون هست که تو کمتر این حس رو داشته باشی خلاصه که 24 آذر پسر کوچولومون بدنیا اومد و اون شب رو با بابایی خونه مامان جون اشرف گذروندین و من و مامان جون فاطمه تو بیمارستان صبح روز بعد همراه بابایی اومدی بیمارستان و خوشحال که داداشی داری ولی ناراحت که من نمیتونستم بغلت کنم خلاصه کلی عکس گرفتیم تو بیمارستان و اولین عکسای خانواده چهارنفریمون شدن بهترین عکسامون خلاصه که روزای سختی رو گذروندیم تاعید نوروز که علی جون هم از اب و گل دراومد اما درست از اسفند یا بهتر بگم از اواخر بهمن یه بیماری ناشناخته وارد دنیا شد و زندگی همه مردم دنیا رو تغییر داد بیناری که واگیر شدید داشت و طوری که نمیشد از خونه بیرون بری بنابراین تمام مردم قرنطینه شدن تو خونه هاشون ولی روزهای خیلی سختی بود خیلی از مردم درگیر بیماری شدن و خیلی از هم وطنامون جونشون رو از دست دادن تمام عید و فروردین و نیمه ی بیستری از اردیبهشت رو توخونه بودیم البته خونه باباجون اسحاق و بابانون شکرالله میرفتیم اما جای دیگه نه و من تقریبا افسردگی گرفته بودم چون بعد از زایمانم هواسرد بود و نمیشد بیرون بریم بعدش هم که این بیماری و کلا خونه نشین شده بودم اما از نیمه اردیبهشت وضعیت بهتر شد مردم اومدن بیرون اما با رعایت مسائل بهداشتی همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه مردم دوباره بیخیال شدن و مسائل بهداشتی رو رعایت نمیکردن که دوباره این بیماری شدت گرفته والان باز چند وقتیه بیرون نمیریم و ترجیح میدیم تو خونه بمونیم خب مجبوربم صبر کنیم تا انشالله واکسن این بیماری کرونا یا کووید 19 هم ساخته بشه و انشالله مردم دنیا از دست این بیماری راحت بشیم
الان که دارم برات مینویسم شما داری تو اتاقت کاردستی درست میکنی بله این موقع شب اخه اصلا ساعت خوابت تنظیم نمیشه شبا تا 1یا2بیداری و از اون طرف 12ظهر از خواب بیدار میشی خلاصه که همه چی ریخته بهم علی کوچولو هم از شما یاد گرفته و تا همون موقع ها بیداره اما امشب زودتر خوابید و منم وقت کردم بیام بنویسم
الان تقریبا دوماه و نیم تا تولدت مونده منم مثل همیشه دارم فک میکنم امسال تم تولدت چی باشه و خلاصه تدارکاتش رو بچینم ولی چون کرونا اومده و نمیشه تولد مفصل برات بگیرم و مجبوریم خودمون و مامان جونا باشیم خلاصه که دارم دنبال مدل لباس برات میگردم حالا یه چندتا عکس که تو گوشیم هست برات میذارم تا یادگاری بمونه






















اینم از عکسهای بهمن تا الان از دوماهگی علی جون تا عید نوروز و تولد فاطمه جون و بیرون شهر رفتنمون و تولد ستایش جون و گشت و گذار تو گندمزار و فرغون بازی تو باغ باباجون و لحظه لحظه بزرگ شدنت عزیزکم دلم برای همه ی لحظات بزرگ شدنت تنگ میشه
پسندها (2)

نظرات (0)