تابستون99

سلام به دختر نازنیم امروز که دارم برات مینویسم تقریبا دوماه تا تولدته وباز هم مامانی مثل همیشه در تدارکات تولدته اما امسال بخاطر کرونا معلوم نیست که بتونیم جشن تولد بگیریم ولی من پارچه خریدم و دادم به عمه که برات لباس بدوزه هم برای شماهم برای علی جون یادمه همیشه میگفتی مامان میشه منم با بچه بعدیمون لباس ست بپوشم و الان تا میتونم این کار رو انجام میدم تا تو هم به خواسته ات برسی مثل لباس عید که براهردوتون ست دوختم برای تولدت هم اینکار رو میکنم خلاصه که الان لحظه شماری برای تولدت میکنم اما بگم از این روزها که بخاطر کرونا مجبوریم تو خونه بمونیم و نمیتونیم جایی بریم و این خیلی بده و همه ناراحتن اما چاره ای نداریم و مجبوریم با شرایط کنار بیایم خداروشکر شماهم عادت کردی و فقط در حد ارتباط با خانواده هامون هستیم که اگه اونم نباشه دق میکنیم خلاصه که باباجون باغ رو یه تغییراتی داده و یه استخر درست کردن و تو هر هفته لخظه شماری میکنی برای جمعه که بریم و بپری تو استخر چقدر دنیای قشنگی داری و درست ازش لذت میبری واقعا خوشحالم برات که از لحظه های کودکیت به خوبی استفاده میکنی و برات خاطره میشه واما هر چه بزرگتر میشه نحوه برخورد باهات متفاوت میشه و من واقعا بعصی وقتا نمیدونم چطوری باید باهات برخورد کنم مخصوصا که جدیدا خیلی لجباز شدی و زیاد توجهی به حرفای من نمیکنی نمیدونم شاید اقتضای سنته و چند روز پیش بابایی پایه های چرخت رو باز کرد و داری تمرین میکنی که بدون پایه دوچرخه سواری کنی و قراره دوچرخه ت رو ببریم تو باغ که فضا بازه تا بتونی راحت تر یاد بگیری واما این روزها خیلی بزرگتر شدی قدت رشد کرده وزنت زیادتر شده و من خوشحالم که داری رشد میکنی وهمه اینو متوجه شدن و میگن زینب خیلی تغییر کرده حالا بریم سراغ یه چند تا عکس ...














اینم از یسری عکسای شما تو باغ درحال خوش گذرونی انشاله همیشه خوش باشی دختر نازنینم