زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

3ساله شدنت مبارک عزیزترینم

  تولد تولد                                                        تولد تولد تولدت مبارک سلام به دختر نازنینم به عشقم به عمرم به جونم تولدت مبارک عزیزترینم ,از وقتی توهدیه ی نازنین تو زندگی من وبابایی اومدی همه چی رنگ تازه ای به خودش گرفت و شادی زیادی رو به من وبابایی هدیه دادی ,خوشگل مامانی امیدوارم 120 سالگیت رو جشن بگیری وزندگی پراز شادی ورنگارنگی داشته باشی . خوب بریم سراغ جشن تولد امسال وکارهایی که مامانی انجام داد برای دختر خوشگلش اول از همه که...
21 شهريور 1394

عکسهایی از فرشته کوچولوی مامانی

سلام به همه دوستان عزیزم والبته دختر نازنینم که عاشقانه دوستش دارم. اول از همه عکسهای نمایشگاه ماشین رو میذارم که البته شما خیلی من رو اذیت کردی ولی خب دیگه تجربه شد که سال دیگه بابایی تنها بره و خونه رو ترجیح میدم چون احتمال گم شدنت خیلی زیاد بود ومن چهارچشمی مراقبت بودم ودرنتیجه فقط تو رو میدیدم نه ماشینا رو واین باعث شد سردرد بگیرم خب حالا بریم سراغ عکسامون: فقط دوست داشتی بری تو ماشینا بشینی وتمام کلیدایی که داشت رو فشار میدادی   اینجا با عمو نشستین روی این موتوره که تواصلا نمیخواستی بیای پایین ...
9 شهريور 1394

روز دختر و35 ماهگیت مبارک عزیزم

دختر یعنی تمام وجود مادر  دختر یعنی هستی پدر مخصوصا که با شیطنتاش تمام فضای خونه رو پراز عشق ومحبت وشادی  میکنه دخترک دوست داشتنی من  تبریک امروز رو برات ثبت میکنم که یادت باشه که همه ی زندگی من و بابایی هستی    سلام به دختر نازنینم ویه عالمه تبریک برای تو دختر عزیزتراز جانم ,فرشته کوچولوی مامان خدا رو هزاران مرتبه شکر که دختری به زیبایی ونازنینی تو به من وبابایی هدیه کرده انشاالله که همیشه صحیح وسالم باشی. خوب امروز اول اومدم روز دختر رو تبریک بگم وبعد 35 ماهگیت واینکه روز ...
25 مرداد 1394

کارهنری من وزینب......

سلام به دخترم دلیل اینکه خیلی زود اومدم پست بذارم اینه که امروز باهم یه کار جدیدی انجام دادیم که خیلی وقت پیش قصد انجامش رو داشتم ولی تنبلی میکردم خلاصه دیروز رفتم وپودر شکر خریدم وهمون دیروز ایسینگ رو درست کردم اما بیسکویت نداشتیم وحوصله بیسکویت درست کردن هم نداشتم خلاصه وقتی شما خوابیدی با خاله الهه ایسینگ رو درست کردیم و روی قند کار کردیم که ببینیم خوب میشه یانه که به نظرم خوب شد وتصمیم گرفتم رو بیسکویت هم انجام بدم و ........ امروز بابایی بیسکویت پتی بور خرید وما هم دست بکار شدیم واین شد نتیجه کارمون: نخندین ها  این اولین کارم بود وبه نظرم خیلی خوب شده درسته نقاشیم اصلا خوب نیست ولی بازم خوب بود ...
16 مرداد 1394

خبرهای جدید

سلام سلام  اومدم خبرهای جدیدی که تو دوسه هفته اخیر افتاده رو بگم : اول از همه اینکه یک وروجک  به شما سه تا وروجک اضافه شد و چهارمین نوه  به خانواده بابایی اضافه شد وحالا شدین چهارتا(ستایش,زینب,نگین, ترنم ) ترنم کوچولو دختر عمه فاطمه است وخواهر ستایش که خیلی ناز وکوچولوست شما دختر نازنین هم خیلی دوسش داری وبرعکس ستایش ونگین که یه لحظه نباید ازشون غفلت کرد شما خیلی دختر خوب ومهربونی هستی خلاصه جمع همیشگیمون  شلوغتر و صمیمیتر میشه واما خبر بعدی اینه که خاله نرگس هم اومدن مشهد وکمک مامان جون که حالا باید یه پاش بالا باشه ویه پاش پایین اخه عمو ابولفضل روهم برای سومین بار عمل کردن ایشالا که این دفعه دیگه ...
12 مرداد 1394

افطاری

سلام دختر نازنینم  روز سه شنبه 94/4/23 یعنی 27 رمضان تصمیم گرفتیم افطاری بدیم البته فقط خانواده مامانی وبابایی که همه باهم 20نفر میشدیم خلاصه از روز شنبه شروع کردم به تمیزکاری و روز دوشنبه هم ژله رنگین کمان درست کردم وتقریبا از ساعت یک ظهر شروع کردم تا ساعت 5 بعدظهر که بالاخره تموم شد وروز بعد باهم رفتیم سبزی خریدیم وشیر خریدیم برای ماقوت واومدیم خونه وشروع به کار ودرست کردن ماقوت وسبزی پاک کردن والبته خاله الهه ساعتای 2 اومد خونمون که کمک کنه وبعد هم مامان جون ودایی محمدرضا اومدن وخلاصه برای غذا هم خورشت کرفس درست کردیم وبعد سفره چیدیم وهمه اومدن وکلی خوش گذشت ومن وبابایی از اینکه همه چیز عالی بود خیلی خوشحال بودیم چون دوس...
26 تير 1394

بای بای پوشک و1000روزه شدن دختر نازنینم

سلام دختر عزیزم بالاخره باهمکاری همدیگه تونستیم این پروژه رو هم به سرانجام برسونیم والان شدی یه خانوم کوچولوی نازنین که خیلی دوست دارم اما بالاخره هرکاری مشکلات و سختی های خودش رو داره ولی متاسفانه در طی این دو هفته یعنی از اول ماه رمضان اتفاقات تلخی برامون افتاد که همش باعث شد این ماه مبارک مثل ماه رمضان های دیگه نباشه وپر از استرس وتنش باشه اول از همه که فک کنم از خوشحالی زیاد خودم بود که بخاطر اینکه شما خیلی با من همکاری کردی برا گفتن جیش من خیلی خوشحال بودم  واین اتفاقات باعث شد که ناراحت بشم وزیاد خوشحالی نکنم: اول اینکه چند روز قبل از تولد ستایش حانیه  اومد خونه ما تا با هم بازی کنین اما در یک چشم به هم زدن ...
12 تير 1394

رویدادهای اخیر

سلام به دختر نازنینم وهمه دوستان عزیزم یه مدت خیلی تنیل شدم و حوصله ندارم بیام وبنویسم وباعث شرمندگی ست خلاصه حالا وقت شد که بیام واخبار این چند وقت رو بنویسم : اول از همه که فرا رسیدن ماه مبارک رمضان روتبریک میگم و اینکه چند هفته پیش که تاریخش یادم نیست با مامان جون وخاله زهرا وخاله الهه اینا رفته بودیم بیرون از شهر (مایون) وکلی خوش گذشت خیلی جای خوش اب وهوایی بود والبته خلوت وسکوت خوبی داشت که به ادم ارامش میداد اینم از چندتا عکس ....     واما هفته بعد تولد سحرجون وولیمه داداش کوچولوش محمدسهیل بود. که از عصر رفتیم تا اخرشب وبزن وبرقص وکلی به شما خوش گذشت. از سمت راست سحرجون ,زینب جون,نازنین زهرا...
30 خرداد 1394