زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

مهدکودک ودوستان خوب

سلام به دختر نازنینم این روزها خیلی دور شدیم از همه کارهایی که شاید تا سه سال پیش انجام میدادیم مثلا نوشتن روزانه های وبلاگت من خیلی مشتاق بودم که چند روزی یه بار بیام و از همه شیرین کاری هات و بزرگ شدنت بنویسم اما دنیای مجازی منو دور کرد از بروز کردن وبلاگت اما امروز که 18فروردین 97 هست و یک ساعت پیش شما راهی مهد کودک شدی و من وقت کردم بیام و بنویسم از اینکه اونقدر خانوم شدی وشیرین و فهمیده صحبت کردنت اصلا به یه دختر کوچولویه 5سال و نیمه نمیخوره از اینکه اینقدر زمان داره زود میگذره که حس بزرگ شدنت رو عمیقا نمیتونم لمس کنم عزیزکم دختر شیرینم من عاشقانه دوستت دارم اگه بخوام گزارش این چند وقت رو بنویسم که خیلی حرف دارم اما میخوام از مهد رفتنت ...
18 فروردين 1397

روز دخترمبارک

روز دختر مبارک نازنینم سلام به دختر عزیزم امروز سه شنبه ۳مرداد ۹۶روز ولادت حضرت معصومه وروز دختر هست واین روز رو به همه دختران سرزمینم تبریک میگم وخدارو شاکرم که من رو لایق داشتن دختر دونسته وتو فرشته نازنین رو به من هدیه کرده عزیزکم داریم کم کم نزدیکه به پنج سالگی میشی وبرای خودت خانومی شدی ومن هنوز باورم نمیشه که دخترم اونقدر بزرگ شده که میخواد بره مهدکودک برای پیش ۲وخیلی نگرانم از اینکه من وتو خیلی به هم وابسته ایم واین وابستگی رو چطوری کمترش کنیم آخه عشق من امروز که رفته بودیم مهدکودک خانوم مدیر مهد پرسید که تاحالا مهد رفته گفتم نه وگفت پس وابسته ست گفتم خودم بیشتر وابسته ام من نمیتونم یه لحظه تنهات بذارم فک کنم همه بچه ها گریه کنن...
3 مرداد 1396

آپ کردن با تلگرام و اولین پست

سلام اینم اولین پست من با تلگرام دختر نازنینم خیلی وقته برات نوشتم خیلی وقته عکس نذاشتم ولی قراره جبران کنم تا خاطرات این دوران زیبا رو فراموش نکنم وهمیشه از دیدنشون لذت ببرم اینم بخشی از عکس های تولد ۴سالگی فرشته ی نازنینم که کلی خوش گذشت وهمه چیدمان و کیک ودسر و.... رو خودم درست کردم وبا عشق همش رو آماده کردم فقط ببخشید که خیلی دیر عکسهات رو گذاشتم نازنینم ...
16 خرداد 1396

غیبت طولانی

سلام به دختر نازنین خیلی وقت هست که به وبلاگ سرزدم چون شبکه های اجتماعی کل وقتم رو گرفته ولز امشب وقت کردم تا به سری بزنم وبم چقدر تنبلی کردم  خب خیلی عکس دارم که بذارم اما الان فقط میخواهم برات بنویسم از اینکه چقدر خانوم شدی و دارم از لحظه لحظه بزرگ شدنت لذت میبرم عزیز دلم تو این مدت خیلی باهم دوست شدیم وتمام وقتمون رو تقریبا باهم میگذرونیم تولد  4سالگیت رو به بهترین شکلی که میتونستیم برگزار کردم وازاینکه خیلی خوشحال بودی و برای همه چی ذوق داشتی خوشحال بودیم من وبابا عاشقانه دوست داریم هدیه تولدت هم یه دوچرخه صورتی بود که خودت انتخاب کردی . تم تولدت السا یاهمون فروزن بود که همه تدارکات باخودم بود وهمش رو با ذوق فراوون درست ک...
19 آذر 1395

رویدادهای فروردین واردیبهشت 95

سلام به دوستان نی نی وبلاگی و دختر عزیزم بالاخره تو این ماه رمضان وباوجود شبکه های مجازی که تمام وقتمون رو پر کردن تونستم بیام و وبلاگت رو آپ کنم  خب بریم سر اصل مطلب .... زینب خانوم ما روز به روز داره بزرگتر میشه ومن وباباییش هم بله... داریم پیر میشیم پیر, که نه ولی خب عمرمون داره میگذره. زینب خانوم ما کم کم دارن به 5سالگی نزدیک میشن ولی خب هنوز 3ماه دیگه مونده پس الان که دارم مینویسم یعنی 4سال و 9ماهه هستی ومن موندم که شما با این قد و وزن کمیییییییییییی که داری چجوری میخوای بری مهدکودک تعجبم ولی به احتمال زیاد که تصمیم داریم کلا یه سال دیرتر بفرستیم بری وارد حوزه آموزش بشی ولی خب هنوز معاوم نیست دیگه بگم که کلی شیرین ز...
21 فروردين 1395

سال 1395 مبارک

سلام به دختر عزیزم سال 1395 رو به تو وهمه دوستان نی نی وبلاگی تبریک میگم انشاالله سال خوب وپر برکتی باشه  وسلامتی وشادی رو برای همه وخودمون آرزومندم . خب امسال هم مثل هرسال خاله نرگس بابایی از یزد اومدن سه چهار روز اول خیلی خوب بود اما روزای بعد چون مامان جون فاطمه ومامان جون اشرف و عمه نجمه وعمه فاطمه وخاله الهه رفتن مسافرت و فقط من بودم وخاله زهرا خیلی تنهاشدیم ولی خوب با بیرون رفتن وبازار گردی با خاله نرگس سرگرم شدیم وروز سیزده بدر هم خاله نرگس ودایی بابایی رو توباغ باباجون دعوت کردیم که البته همش تو خونه باغ بودیم به خاطر بارون شدیدی که میومد نمیتونستیم بریم بیرون خلاصه روز خوبی بود وبعد از اینکه باباجو نا از مسافرت اومدن یک مهم...
21 فروردين 1395

مدتی که نبودم ....

سلام به دختر نازنینم وهمه دوستان نی نی وبلاگی خیلی خیلی تنبلم البته مقصر اصلی شبکه های مجازی وگوشی وتلگرام و اینستا گرام هست که به علت سهولت دسترسی بهشون من و تنبل کرده ونمیام بشینم پای لب تاپ و بنویسم خوب حالا باید کلی چیزی بنویسم برا همون تو چندتا پست پشت سر هم امشب مینویسم انشاالله البته اگه شما همکاری بکنی و نیای به من بچسبی.  این روزا خیلی شیطون شدی اصلا یه چی میگم یه چی دیگه میشنوی خلاصه که حسابی من رو کلافه میکنی وهمش رو اعصابم پیاده روی میکنی وبه قول بابایی فک کنم تو خیلی زود سکته میکنی اینقدرکه حرص میخوری. بلبل زبون که هستی ٬غرغر میکنی٬لجبازی میکنی ٬حرف خودت رو به کرسی میشونی وای اینا همه اخلاقایی که من اعصابم بهم میریزه...
21 فروردين 1395

آشپزیهای من 5

    ۱_ژله راه راه داخل ظرف مورد نظر که از قبل چرب شده چند قاشق ژله آلوورا که باشیر یابستنی مخلوط شده میریزیم وبعد از بسته شدن چندقاشق ژله البالو میریزیم وبه همین ترتیب ادامه میدیم برای تسریع درکار میتونین داخل فریزر قرار دهید.     ژله ی آلبالو رو درظرف مسطحی درست میکنیم وبعد قالب قلب میزنیم وداخل گیلاس درجای مناسب میچسبونیم چون ظرف خشک هست براحتی میچسبه بعد گیلاس رو از ژله آلوورا مخلوط باشیر پر میکنیم. داخل شیارهای قالب رو نارنگی قرار دادم ویکم ژله پرتقالی ریختم روش تا فیکس بشه بعد از اون بقیه ژله پرتقالی رو ریختم وبعد از بسته شدن ژله پرتقالی که باشیر مخلوط شده بود رو ریختم روش وتمام. ...
21 دی 1394

این یک ماه که گذشت....

سلام به دختر نازنینم این یک ماه یعنی آذرماه 94 هم گذشت وزندگی مشترک من وبابایی وارد 9 مین سالش شد وبعد از این 8 سالی که گذشت اگر به گذشته نگاه کنم ,به خوبی تغییرات زیادی رو تو زندگیمون حس میکنم ,اینکه هم من وهم بابایی درگیر زندگی شدیم وبیشتر از هرچیز به فکر رفاه وآسایش تو کوچولوی نازنازی هستیم والبته صدهزارمرتبه خدارو شکر میکنم که تو وارد زندگی ما شدی وباعث شدی یه روح تازه ای تو زندگیمون جریان داشته باشه ,بله از30آذر 86 تا الان 8 سال گذشت و امسال هم همزمان با شب یلدا سالگرد ازدواجمون رو جشن گرفتیم ومامانی که از چند روز قبل نقشه کشیده بود موفق شد که بابایی رو سوپرایز کنه اینم یه عکس از میزی که برای اون شب چیده بودم. ...
21 دی 1394