زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

اخبار گذشته.......

سلام به دخترک نازنینم  میدونم جدیدا خیلیییییییییییییییییییییییییییییی تنبل شدم ودیر به دیر مینویسم اما چه کنم دیگه خیلی گرفتار بودم ونتونستم بیام  خلاصه کنم همه ی اخبار دو هفته اخیر رو اول ازهمه که  روضه هامون شروع شده بود وهر روز صبح ساعت 5/5 بیدار میشدیم وتا 8 بعضی روزها 9/5 که همه مهمونا میرفتن  در حال فعالیت بودیم اونم اساسی وشماهم بجز روز اول بقیه روزها بیدار میشدی وهمکاری میکردی که یه عکس هم ازت گرفتم ومیذارم.   والبته روز 30 آذر سالگرد ازدواج من وبابایی بود واسه همین یه کیک ویه ژله خوشگل درستیدم اینم عکسش   این کیک روهم یادم نیس...
9 دی 1393

صبحها بفرمایید روضه

سلام به همه دوستان عزیزم ودختر گلم  از امروز روضه هامون شروع شد وتاروز شهادت امام رضا ادامه داره  والان که دارم مینویسم دارن دعای ندبه رو میخونن جای همه خالی درسته از بعد نماز صبح دیگه بیداریم ولی اونم حال وهوای خاص خودش رو داره. دختر کوچولوی من که هنوز خواب تشریف دارن  واما دوستان عزیز مشهدی بفرمایید روضه , اگه خواستین تشریف بیارین نظر بذارید تا آدرس بدم ...
28 آذر 1393

27 ماهگی عشقم وکلی خبر.......

سلام به دختر نازنینم اول از همه که 27 ماهگیت مبارک باشه وانشالله 200ساله بشی عشق مامان وبابا واز اینکه نتونستم برات کیک درست کنم شرمنده چون امروز قرار بود باهم بریم تا برات لباس بخرم اما به دلیل یبوست شما که 3 روز جیش نکرده بودی و مدام فشار میومد بهت وترسیدم تو راه مجبور شم برگردم خلاصه امروز تا ساعت 12 در دستشویی بسر میبردیم اما بریم سراغ خبرهای این یک ماه : اول از همه که مامانیت که از هر انگشتش یک هنر میریزه  یه هنر دیگه هم بهش اضافه شد واونم بافتنیه وتا الان که اومدم در دنیای مجازی سه تا کار انجام دادم اولیش یه کلاه واسه زینب خانوم وبعدیش یه کلاه برا بابایی و الان هم آخرای یه ژاکت زی...
19 آذر 1393

26ماهگیت مبارک شاه پری من

سلام به عزیزترین فرشته روی زمین , که امروز  وارد 26ماهگی شده وداری خانوم  و خانوم تر میشی گل ناز من عاشقانه دوست دارم  . اینقدر خانوم شدی که نگو ونپرس, خلاصه امروز یعنی 93/8/19 دختر نازنینم وارد 26 ماهگی شدی . امروز قرار بود مامان جونشون اینا بیان خونمون ولی بعد تصمیمشون عوض شد و رفتن طبقه بالا یعنی خونه ی مامان جون دیگه,,,, خلاصه برای شام هممون دور هم بودیم کلی خوش گذشت .اما مامانی خیلی تنبل شده وچند  ماهه که دیگه برات ماهگرد رو جشن نمیگیرم وکیک درست نمیکنم ببخشید دیگه مامانی جونم همین که فقط میتونم خونه رو تقریبا مرتب نگه دارم جای شکرش باقیست از دست شما وروجک  روز یک شنبه افسانه جون (مامان هیچکس) دوست م...
19 آبان 1393

ماه محرم ماه امام مهربانیها

سلام به دختر نازنینم , همین الان کلی نوشتم وعکس گذاشتم ولی یهو هنگ کرد  و دوباره...... عصبی شدم پس خلاصه همه اونا رو مینویسم :  اول از همه که  بابا جون وعمه جون فاطمه وعمه جون نجمه همگی رفتن یزد تا برای تاسوعا وعاشورا اونجا باشن منم خیلی دوست داشتم برم ولی  نشد دیگه , بعد برای مراسم تاسوع وعاشورا هردو شب رفتیم مسجد پدر بزرگ بابایی وخیلی حال وهوای خوبی داشت  اما شما منو کلافه کرده بودی یا بیسکوئیت میخواستی یاآب و برای ظهر تاسوعا خونه عموی بابایی ومامانی دعوت بودیم که شله مشهدی معروف رو نوش جان کردیم وظهر عاشورا هم مسجد روستامون که همه خونه پدر بزرگ بابایی ومامانی جمع بودیم وخیلی خوب بود . اما از رفتار شما...
14 آبان 1393

تولد 3 سالگی حانیه جون

تولدتولد تولدت مبارک عزیزخاله انشاالله 120 ساله شی سلام دیروز تولد  حانیه جون ( دختر خاله زینب خانوم) بود که کلی خوش گذشت و اینم از چند تا عکس برای یادگاری : اول از همه که, دوتایی تون لباسی که مامان جون از کربلا براتون خریده بودن رو پوشیده بودین وشده بودین دو قلو   اینجا بهتون گفتم یه دقیقه به من نگاه کنین  ولی بازم      اینم از کیک     قربونت برم که اینقدر خوشحالی خاله جون   از سمت راست (نیایش دختر عمه حانیه,, حانیه جون,, زینب جون,, الینا دختر خاله...
2 آبان 1393

اندر احوالات زینب خانومی

سلام به همه دوستانم والبته دختر گلم . امشب اومدم تا مهمونی دیشب وپارک رفتن امشب رو برات توضیح بدم :  اول دیشب,  که بالاخره خاله نرگس بابایی و مامان جونشون رو دعوت کردیم خونمون ومنم از ساعت 8:30 صبح (فک کن من   8:30 صبح )   بیدارشدم وشروع کردم به فعالیت خونمون که تقریبا مرتب بود فقط یه جارو و گرد گیری میخواست که انجام دادم و البته برای کار دیگه ای صبح  زودتر بیدار شدم  آخه میخواستم ژله درست کنم وفقط سه تا بسته ژله داشتیم دو تا بلوبری ویه دونه آلبالو کلی فک کردم و دیدم که ژله آکواریوم خیلی درست کردم ونمیخوام دیگه درست کنم ژله فرفری هم که چون رنگاش خوب نمیشد درست نکردم ودست به کار ...
29 مهر 1393

در ادامه پست قبلی...........

سلام به همه ی دوستان اومدم تا پست قبلی رو کامل کنم . اول عکسایی که دارم رو براتون میذارم: اینجا رفته بودیم کوهسنگی        اینجا پارک ملت      شام رفته بودیم پیتزا      یاد ش بخیر وقتی شش ماهت بود       اینجا رفته بودیم خونه عمه نجمه وسه تایی تون رفته بودین تو اتاق نگین وبازی میکردین.     اینم از اولین فلافلی که درست کردم وخیلی خوشمزه شد     اینم از سیب زمینی سرخ شده شکل گل      اینم از ته دیگ شکل قلب که ام...
26 مهر 1393

اعیاد(عید قربان وغدیر) گذشته مبارک

سلام به دختر عزیزم 2 روز پیش اومدم کلی همه چیز رو توضیح دادم ونوشتم ولی موقع ثبت کردنش همش پرید و منم کلا عصبی شدم و ننوشتم اما حالا یادم نمیاد اون روز چی نوشتم خوب پس خلاصه, هرچی یادمه  مینویسم : خوب اول روز عید قربان که صبح رفتیم دیدن باباجون من وبابایی بعد هم برای ناهار خونه بابابزرگ بابایی دعوت بودیم که رفتیم,  بعدظهر هم رفتیم یه دوری زدیم واومدیم خونه ودیدیم که باباجون یه گوسفند قربونی کردن وخلاصه شب به صرف جیگر خونشون بودیم فردا صبح هم رفتیم  خونه مامان جونم وتا شب اونجا بودیم وخیلی خوش گذشت چون رفتیم پارک به شما بیشتر خوش گذشت  واما عید غدیر که  همگی خونه بابابزرگ من وبابایی دعوت بودیم وبرای ناهار اونجا ...
26 مهر 1393