زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

23 ماهگی دلبندم....

سلام به دختر نازنینم 23 ماهگیت مبارک عزیزم فقط یک ماه مونده تا بشی دوساله خانوم کوچولوی مامانی اصلا باورم نمیشه که نزدیک به دوساله که به زندگی من وبابایی اومدی وزندگیمون رو زیبا و پر نشاط کردی خوب حالا از این بگم که توی23 ماهگی خیلی کارای بزرگ رو انجام میدی مثلا اینکه جملات 5 کلمه ای رو  راحت میگی وخیلی بامزه حرف میزنی ومن وبابایی برای حرف زدنات میمیریم وقند تو دلمون آب میشه که بخوریمیت ولی حیف که اصلا نمیذاری ازت فیلم بگیریم واین شیرین زبونیات رو ثبت کنیم تا وقتی بزرگ شدی ببینی چقدر با نمک حرف میزدی خوشگل خانوم!! ویکی دیگه از کارای بانمکت اینکه از وقتی بابایی واسه دخملش تبلت خریده اینقدر بانمک باهاش کار میکنی و ه...
20 مرداد 1393

بازم مسافرت!!!

سلام به دختر خوشگلم  اول از همه که این ماه رمضون مامانی همه روزه هاش رو گرفت و خیلی خوشحالم که تونستم بعد از دوسال که به خاطر بارداری وشیردادن روزه نگرفته بودم همه رو زه هام رو بگیرم البته روز یکشنبه نزدیکای ظهر بود که باباجون زنگ زدن وگفتن میاین باهم بریم مسافرت منم که اصلا فکرش رو نمیکردم  وچون تازه رفته بودیم گفتم کی میخواین برین؟؟؟ چی شد یه دفعه تصمیم گرفتین؟؟؟؟؟ وباباجون گفتن که به اصرار خاله جون زهرا که قصد داشتن با خاله الهه برن مسافرت قبول کردن که باهاشون همسفر شن منم به بابایی گفتم وبابایی گفت من نمیتونم بیام ولی اگه میخوای شما وزینب برید!! منم اول گفتم نه اما بعد از کلی فک کردن تصمیم گرفتم که برم وبعدش خیلی سریع وسایل...
18 مرداد 1393

22ماهگیت مبارک عشقممممم

سلام دخترم, عزیزترین عمرمون اینقدر سریع داره میگذره که از وقتی درس ودانشگاهم تموم شده حتی نمیدونم امروز چندشنبه ست چه برسه اینکه بدونم  دخترم داره نزدیک به دوسالش میشه واصلا حواسم نیست همین الان از بابایی پرسیدم امروزچندکه بابایی گفت ۲۰ م . من بله یه روز هم از 22 ماهگیت گذشته عشق مامان قربونت برم که روز به روز داری بزرگ میشی ومنم هم بیشتر وبیشتر عاشقت میشم . الان داشتیم با بابایی وبت رو نگاه میکردیم ووقتی عکس عید پارسالت رو دیدیم دوتاییمون گفتیم وای چه زود گذشت چقدر ماشاالله تپل ومپل بودی ولی حالا خیلی لاغر شدی وداری قد میکشی . ایشالا که همیشه تنت سالم باشه واز هر مریضی بدور باشی علت اینکه چندوقته برات چیزی ننوشتم همین ...
20 تير 1393

مسافرت

سلام به دختر عزیزم  چند وقتیه خیلی تنبل شدم واصلا حوصله هیچ کاری رو ندارم ولی فک کنم این خاصیت فصل بهاره آخه همیشه همینطوری بودم مخصوصا موقع درس و امتحانا داغون و بی حوصله  خوب الان فک کنم یک ماهی میشه هیچی ننوشتم یعنی حتی برای 21 ماهگی هم نیومدم وبنویسم ببخش مامانی وکه اینقده تنبل شده ولی تو این یک ماه خبر زیاده اول از همه اینکه رفتیم مسافرت و کلی خوش گذروندیم واولین مسافرت سه نفره بود وبدون هیچ همراهی  بدجنس نیستم ها ولی واقعا وقتی به این 7 سال ازدواج من وبابایی که نگاه میکنم فقط سفر حج بود که دو نفری رفتیم وبقیه مسافرت هامون به همراه مامان جونشون بودیم والبته که خوش میگذشت اما این اولین مساف...
26 خرداد 1393

20ماهگیت مبارک عشقم

  سلام به دختر خانوم خودم که دیگه از مرز 20هم گذشت ودر 20ماهگی از شیر خوردن هم دیگه خبری نیست و من واقعا خوشحالم که داری روز به روز خانومتر میشی ومن لحظه لحظه بزرگ شدنت رو میبینم . اما از این بگم که مامانی این ماه نتونست کیک درست کنه  یعنی اصلا خونه نبودیم که بدرستم ولی چند روز پیش که برا بابایی تولد گرفتیم کیک درستیدم وخیلی خوب شده بود وشما هم که طبق معمول یه 20باری شمع فوت کردی ومیگفتی تبلد تبلد وکلی ذوق کردی واما در 20ماهگی زینب کوچولوی من خیلی پیشرفت کرده مثلا اینکه : 1- ازشیر گرفته شد. 2-تمام کلمه هایی که رو میگم تکرار میکنی البته یه عمویی داری که حرفایی که نبایدیادت م...
19 ارديبهشت 1393

بالاخره تموم شد!!!!

سلام به دختر عزیزم که کلی خانوم شده بله بالاخره این پروژه وحشتناک ودردناک تموم شد وامروز 6 روزه که پاک شدی منم این موفقیت رو به خودم تبریک میگم که با صبر و مشقت فراوان به پایان رسوندم و بالاخره دختر گلم به جمع غذا خورها پیوست وخیلی خانوم شده واما از این چند روزبگم  که برای خوابیدن شما مکافاتی داشتیم وباید کل خونه رو 10بار دور میزدیم وبراتون لالایی میخوندم که بخوابی ولی 3روزه که دیگه عصر خودت میخوابی تقریبا ساعتای 3---3/5 میخوابی و تا ساعتای 6 خوابی و شبا هم  حداکثر تا 2 میخوابی دیگه ولی خیلی خوب شده حالا هر دوتامون تا ساعت 10صبح تخت میخوابیم ومجبور نیستیم 10بار تو خواب بیدار شیم وشیر بدیم وصبح هم کسل وخواب آلو با...
17 ارديبهشت 1393

پروژه ازشیر گرفتن

سلام به دختر نازنینم وهمه دوستان عزیزم نزدیک به 3 -4 هفته که تو فکر از شیر گرفتن بودم و به هر کی میگفتم یکی میگفت نه زوده , یکی میگفت بگیرش!!! خلاصه حسابی فکرم مشغول بود و مونده بودم چکار کنم؟؟؟ ولی هر چی باخودم کلنجار رفتم بیشتر عصبی میشد م تا اینکه روز شنبه 93/2/6 ساعت 2 ظهر تصمیم خودم رو گرفتم وبطور مصمم شروع کردم آخه با خودم گفتم اگه امسال هم روزه هامو نگیرم میشه 120تا روزه قضا و, کی میخواد این همه روزه ی قضا رو بگیره  بعد از ناهار بود که مثل همیشه اومدی و در خواست کردی ولی با ممانعت من روبرو شدی و سرت رو با اسباب بازی گرم کردم تا ساعت 7:30 عصر کلی خودت رو هلاک کردی وگریه میکردی منم که دلم داغون شده بود وطاقت گریه هات رو نداشتم...
10 ارديبهشت 1393

ولادت باسعادت حضرت فاطمه (س)وروز مادر مبارک

    در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست                        ===============================                  مادرم , هستی من ,ز هستی توست تا هستم و هستی دارمت دوست !   سلام به دختر نازنینم روز مادر رو بهت تبریک میگم شاید الان که داری میخونی تو هم مادر شده باشی وبدونی که مادر بودن یعنی چی ؟؟ اینکه هر لحظه چشم از عزیزت برنداری و هرلحظه مواظبش باشی؟؟؟!!!! خوب د...
31 فروردين 1393

گشت وگذار با خاله افسانه

اول از همه اینکه بالاخره جیش 2 تشزیف فرما شدن وکلی خوشحال شدیم ببین مامانی با چه چیزایی ذوق زده میشه نخند!! حالا ایشالا خودت مادر میشی میفهمی خلاصه بعداز انجام عملیات زنگیدم به بابایی وگفتم که بالاخره زینب خانوم ترکیدن بابایی هم کلی خندید وگفت حالا خیالت راحت شد دیدی بچم هیچیش نیست؟؟؟؟؟؟ خلاصه خاله افسانه هم صبح اس داده بود که اگه بیکاری بریم ددر منم که پایه !!! گفتم باشه ساعت5 اومدن دنبالمون و اول رفتیم پارک یه دوری زدیم شما رو هم بردیم تاب وسرسره وکلی تو پارک چرخیدیم وعکس گرفتیم وبعدشم رفتیم کل چهارراه آزادشهر رو زیر پا گذاشتیم وساعت8/5 بابایی اومد دنبالمون که بریم خونه منم که دیگه نا نداشتم حالا خوب...
26 فروردين 1393