زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

روز دختر و35 ماهگیت مبارک عزیزم

دختر یعنی تمام وجود مادر  دختر یعنی هستی پدر مخصوصا که با شیطنتاش تمام فضای خونه رو پراز عشق ومحبت وشادی  میکنه دخترک دوست داشتنی من  تبریک امروز رو برات ثبت میکنم که یادت باشه که همه ی زندگی من و بابایی هستی    سلام به دختر نازنینم ویه عالمه تبریک برای تو دختر عزیزتراز جانم ,فرشته کوچولوی مامان خدا رو هزاران مرتبه شکر که دختری به زیبایی ونازنینی تو به من وبابایی هدیه کرده انشاالله که همیشه صحیح وسالم باشی. خوب امروز اول اومدم روز دختر رو تبریک بگم وبعد 35 ماهگیت واینکه روز ...
25 مرداد 1394

کارهنری من وزینب......

سلام به دخترم دلیل اینکه خیلی زود اومدم پست بذارم اینه که امروز باهم یه کار جدیدی انجام دادیم که خیلی وقت پیش قصد انجامش رو داشتم ولی تنبلی میکردم خلاصه دیروز رفتم وپودر شکر خریدم وهمون دیروز ایسینگ رو درست کردم اما بیسکویت نداشتیم وحوصله بیسکویت درست کردن هم نداشتم خلاصه وقتی شما خوابیدی با خاله الهه ایسینگ رو درست کردیم و روی قند کار کردیم که ببینیم خوب میشه یانه که به نظرم خوب شد وتصمیم گرفتم رو بیسکویت هم انجام بدم و ........ امروز بابایی بیسکویت پتی بور خرید وما هم دست بکار شدیم واین شد نتیجه کارمون: نخندین ها  این اولین کارم بود وبه نظرم خیلی خوب شده درسته نقاشیم اصلا خوب نیست ولی بازم خوب بود ...
16 مرداد 1394

خبرهای جدید

سلام سلام  اومدم خبرهای جدیدی که تو دوسه هفته اخیر افتاده رو بگم : اول از همه اینکه یک وروجک  به شما سه تا وروجک اضافه شد و چهارمین نوه  به خانواده بابایی اضافه شد وحالا شدین چهارتا(ستایش,زینب,نگین, ترنم ) ترنم کوچولو دختر عمه فاطمه است وخواهر ستایش که خیلی ناز وکوچولوست شما دختر نازنین هم خیلی دوسش داری وبرعکس ستایش ونگین که یه لحظه نباید ازشون غفلت کرد شما خیلی دختر خوب ومهربونی هستی خلاصه جمع همیشگیمون  شلوغتر و صمیمیتر میشه واما خبر بعدی اینه که خاله نرگس هم اومدن مشهد وکمک مامان جون که حالا باید یه پاش بالا باشه ویه پاش پایین اخه عمو ابولفضل روهم برای سومین بار عمل کردن ایشالا که این دفعه دیگه ...
12 مرداد 1394

افطاری

سلام دختر نازنینم  روز سه شنبه 94/4/23 یعنی 27 رمضان تصمیم گرفتیم افطاری بدیم البته فقط خانواده مامانی وبابایی که همه باهم 20نفر میشدیم خلاصه از روز شنبه شروع کردم به تمیزکاری و روز دوشنبه هم ژله رنگین کمان درست کردم وتقریبا از ساعت یک ظهر شروع کردم تا ساعت 5 بعدظهر که بالاخره تموم شد وروز بعد باهم رفتیم سبزی خریدیم وشیر خریدیم برای ماقوت واومدیم خونه وشروع به کار ودرست کردن ماقوت وسبزی پاک کردن والبته خاله الهه ساعتای 2 اومد خونمون که کمک کنه وبعد هم مامان جون ودایی محمدرضا اومدن وخلاصه برای غذا هم خورشت کرفس درست کردیم وبعد سفره چیدیم وهمه اومدن وکلی خوش گذشت ومن وبابایی از اینکه همه چیز عالی بود خیلی خوشحال بودیم چون دوس...
26 تير 1394

بای بای پوشک و1000روزه شدن دختر نازنینم

سلام دختر عزیزم بالاخره باهمکاری همدیگه تونستیم این پروژه رو هم به سرانجام برسونیم والان شدی یه خانوم کوچولوی نازنین که خیلی دوست دارم اما بالاخره هرکاری مشکلات و سختی های خودش رو داره ولی متاسفانه در طی این دو هفته یعنی از اول ماه رمضان اتفاقات تلخی برامون افتاد که همش باعث شد این ماه مبارک مثل ماه رمضان های دیگه نباشه وپر از استرس وتنش باشه اول از همه که فک کنم از خوشحالی زیاد خودم بود که بخاطر اینکه شما خیلی با من همکاری کردی برا گفتن جیش من خیلی خوشحال بودم  واین اتفاقات باعث شد که ناراحت بشم وزیاد خوشحالی نکنم: اول اینکه چند روز قبل از تولد ستایش حانیه  اومد خونه ما تا با هم بازی کنین اما در یک چشم به هم زدن ...
12 تير 1394

رویدادهای اخیر

سلام به دختر نازنینم وهمه دوستان عزیزم یه مدت خیلی تنیل شدم و حوصله ندارم بیام وبنویسم وباعث شرمندگی ست خلاصه حالا وقت شد که بیام واخبار این چند وقت رو بنویسم : اول از همه که فرا رسیدن ماه مبارک رمضان روتبریک میگم و اینکه چند هفته پیش که تاریخش یادم نیست با مامان جون وخاله زهرا وخاله الهه اینا رفته بودیم بیرون از شهر (مایون) وکلی خوش گذشت خیلی جای خوش اب وهوایی بود والبته خلوت وسکوت خوبی داشت که به ادم ارامش میداد اینم از چندتا عکس ....     واما هفته بعد تولد سحرجون وولیمه داداش کوچولوش محمدسهیل بود. که از عصر رفتیم تا اخرشب وبزن وبرقص وکلی به شما خوش گذشت. از سمت راست سحرجون ,زینب جون,نازنین زهرا...
30 خرداد 1394

یه پست طولانی!!!!

سلام به دخترم وهمه دوستان عزیزم  بالاخره اومدم بعد از یک ماهی ونیم !! خب این چند وقت خیلی درگیر بودم والبته تنبلی هم چاشنیش شد ونتونستم زودتر بنویسم  حالا همه چی رو تعریف میکنم : اولا اینکه عروسی خاله الهه بود وهمه خانواده درگیر لباس دوختن وخریدن وآرایشگاه اینا بودیم وعروسی 10 اردیبهشت بود وحسابی هم خوش گذشت من وخاله زهرا تو این مدت خیلی زیاد میرفتیم خونه مامان جون تا تو,کارهاشون یکم کمک کنیم وبه ما هم خوش میگذشت از خرید پرده براخونه خاله الهه تا سرویس ولوازم آشپزخونه  خلاصه خانوم ها هم که عاشق خرید!! همش تو بازار بودیم ودر این حین چند باری باهم رفتیم پارک یه روز باعمه فاطمه یه روز با خا...
22 ارديبهشت 1394

سیزده بدر

خوب اومدم از روز سیزده بدر واست بگم که خوب بود وخوش گذشت  اما دلم میخواست یه سری تا جایی که مامانم اینا رفته بودن هم بزنیم ولی دیگه نشد  خوب اما از اونجایی که ما ,خاله بابایی که از یزد اومده بودن رو میخواستیم دعوت کنیم البته به همراه دایی بابایی و تا روز دوازده فروردین  این کار محقق نشد روز سیزده شد مهمونی ما, البته چون مهمونا مون زیاد بودن با مامان جون اینا شریکی مهمونی گرفتیم  وروز سیزده طبق هر سال رفتیم باغ باباجون واونجا بودیم منم چون میدونستم مامان جون غذا رو درست میکنن و من زیاد کار ندارم تصمیم گرفتم ژله تزریقی درست کنم که این کار رو هم انجام دادم وخیلی قشنگ شده بود اما موقع سروشون به مش...
18 فروردين 1394

سال 1394 مبارک

سلام وصدسلام به دختر نازنینم سال 1394 از راه رسید وامیدوارم برای همه ملت ایران یه سال پراز شور وشادی  و پر روزی باشه انشالله تو این سال جدید هیچ مسلمونی گرسنه نمونه وهمه خوشحال باشن , انشالله تو این سال جدید همه به آرزوهاشون برسن کسایی که منتظر نی نی ناز هستن خدا بهشون هدیه بده ,انشالله هیچ بچه ای تو بیمارستان نباشه, انشالله مطب دکتر کودکان همیشه خالی باشه وهیچ بچه ای مریض نشه,  اما این سال جدید رو به تمام دوستان نی نی وبلاگی ودوستان عزیز وصمیمی خودم تبریک میگم . خوب امسال هم طبق هرسال خاله بابایی از یزد اومدن مشهد وهمگی چون ایشون رو دوست داریم خیلی خوشحال شدیم وشب سال تحویل اومدن خونه مامان جون وهمه دور هم سبزی پل...
8 فروردين 1394

30ماهگی واخبار این مدت

سلام به دختر نازنینم خوبی اول از همه با تاخیر زیاد ۳۰ ماهگیت رو تبریک میگم قربونت برم عزیزم بعد از اون که به علت خونه تکونی  وکارهای زیادی که داشتم اصلا وقت نشد که برات بنویسم  خلاصه از این بگم که جمعه گذشته چون هوا خوب بود پرده ها رو بردیم  روی پشت بوم شستم البته بیشتر کارش رو مامان جون بنده خدا انجام داد منم که دیدم خیلی بیکارم فرش تو اشپزخونه رو هم بردم وشستم خیلی هوا خوب بود ولی نمیدونم چی شد که حال و روز من  داغون شد یعنی الان که یک هفته داره میگذره هنوز بعد از سه تا پنی سیلین ویه سرم وکلی قرص وشربت هنوز گلو دردم واصلا نای بلندشدن ندارم تو این وضعیت که حالا روضه های مامان جون شروع شده ومن هنوز نرفتم واینکه  ...
27 اسفند 1393