زینبزینب، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

♥♥شاه پریون♥♥

خونه تکونی اساسی!!!!!!!!!!

واما فقط دو هفته دیگه به عید نوروز مونده و خونه ما هنوز میدان جنگ است ؟؟؟؟؟؟ نمیدونم چرا هرچی تلاش میکنم زودی تموم شه, انگار یکی دلش نمیخواد تموم شه و هی کش پیدا میکنه در حالی که میگم آخی این کار تموم شد یه کار دیگه به من چشمک میزنه واین که خلاصه هر چی من کار میکنم به خاطر وجود فرد نازنینی به اسم زینب هیچی به چشم نمیاد وهر روز که بابایی از سر کار میاد میگه اینجا که هنوز به هم ریخته است آخه یکی بگه من چکار کنم خسته شدم از این همه فعالیت بی ثمر تازه امروز  تقریبا همه چی سرجای خودش قرار گرفته ولی همچنان به هم ریختست ونیاز به تمیز کاری داره ولی خداییش ناگفته نماند که بابایی هم خیلی فعالیت کرد و واقعا دستمریزاد داره و فک همه ا...
29 اسفند 1392

ولادت حضرت زینب (س) مبارک

  آمد آن‏ بانو كه ‏فخر هر زن ‏است هر دلى با ذكر نامش گلشن‏ است روح تاريك همه سر گشتگان در شعاع نور عشقش روشن‏است هنگامى كه زينب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش اميرالمؤ منين (ع) آورده و گفت : اين نوزاد را نامگذارى كنيد! حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم . در اين ايام حضرت رسول اكرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، اميرالمؤ منين على (ع) به آن حضرت عرض كرد: نامى را براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا (ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گيرم . در اين هنگام جبرئيل (ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پيامبر(ص) ابلاغ كرده و گفت : نام اين نوزاد را ((زينب )) بگذاريد...
16 اسفند 1392

تبریک به خودم!!!!!!!!

روز مهندس و به خودم و همه مهندسان تبریک میگم بله دو روزه پیش هم که روز مهندس بود وبجز مامان عزیزم هیچکس به ما تبریک نگفت البته یه چیزی رو هم بگم که خودم هم به کلی فراموش کردم آخه همسری از بس که به تاریخ تولد و سالگرد ازدواج اهمیت میده که بقیه مناسبت ها رو فراموش میکنم خوب اینم خودش یه مدلیه دیگه همه مردا که نباید یه جور باشن  البته این رو نگم چی بگم خلاصه به خودم از صمیم قلب تبریک میگم آخه من این مهندس بودن رو به سختی وبا زحمت فراوان بدست آوردم وحتما الان برات تعریف میکنم تا قدر مامانی رو بدونی : از اولش نمیگم از وقتی میگم که ترم 6 بودم دقیقا در اواخر دی ماه بود که فصل امتحانست که به خاطر روضه های باباجون...
7 اسفند 1392

شیرینی پزون

دیروز خاله افسانه دوست مامانی اومد مشهد وما کلی خوشحال شدیم, آخه این دفعه خودش تنها اومده بود و بیشتر خونمون موند, خیلی خوش گذشت ,شب قبلش به من گفت وسایل شیرینی نخودی رو حاضر کن که من , اومدم دست بکار شیم!!!! البته چون ساعت 12شب بود که به من خبر داد نتونستم برم آرد نخود تازه بخرم ؟؟؟خلاصه  صبح زنگ زد و گفت که اول میره دانشگاه واسه پروژه وبعدش میاد منم یه آبگوشت باحال بار گذاشتم و رفتم سراغ تمیز کاریه خونمون ساعت 12 یهو افسانه جون زنگیدو گفت دارم میام!!! زود وسایلش رو آماده کن منم که آرد نخود تازه نداشتم زنگیدم به مامان جون وگفتم آرد نخود دارین و گفت آره منم رفتم برداشتم دوباره نگاه کردم دیدم بلهههههههههه پودر قند هم که نداریم ح...
1 اسفند 1392

برف بازی زینب خانوم

بله اینم از عکسای دختری تو اولین روز برفی امسال البته صبح که از خواب بیدارشدیم ساعت10 فک میکردم الان نیم متر برف رو زمین نشسته ولی وقتی از پشت پنجره نگاه کردم کلا آویزون شدم اصلا برفی رو زمین ننشسته بود  حالا عکسا خودش گویا هستن ولی نمیدونم چرا امسال اینطوری شده وهیچ خبری از برف وبارون درست وحسابی نیست   یه چند روزی هست که تصمیم به خونه تکونی دارم برا همون از دیروز شروع کردم وفعلا در آشپزخونه هستیم وزینب خانوم هم همش در حال کمک کردنه البته با وجود ایشون همه کارا باید دوبار انجام بشه چون من هی میذارم سرجاش وایشون در میارن وبعد بایه جیغ بنفش میریم سراغ کار بعدی خدا بخیر بگذرونه خونه تکونی امسال رو ...
13 بهمن 1392

بالاخره برف اومد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا شکرت بالاخره این نعمت بی نظیرت رو برای ما مشهدی ها هم فرستادی خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت واقعا ازت ممنونم فک کردم دیگه خدا مارو فراموش کرده حالا انشاالله چند تا عکس خوشگل میگیرم ومیذارم آخ که دلم میخواد صبح بشه وبا هم بریم تو حیاط ویکمی برف بازی کنیم و برفا رو لمس کنم آخه خیلی دلم تنگ شده  برای برف بازی وای وای مامانی نمیدونی چه برفی داره میاد وچقدر هوا سرد شده و خیلی باد شدیدی می وزه ویه صدای وحشتناکی هم میده هوووووووووووووووووووووووووووووو وشما امشب خیلی ترسیدی وهمش به من وبابایی میگفتی ترسید قربون این حرف زدنات بشه مامانی که این روزا خیلی خوشمزه شدی وکلی حرف میزنی مخصوصا از وقتی این پکیج کودک نخبه رو گرفتیم کلی ...
12 بهمن 1392

پکیج کودک نخبه

بالاخره پکیج کودک نخبه هم به دستمون رسید وامروز صبح برامون آوردن ومنم کلی خوشحال شدم وامروز یه چند تا از فلش کارتای اشیاء رو باهم کار کردیم که ماشاالله ,چشمت نزنم, بزنم به تخته خیلی زود تکرار میکردی و من وبابایی هم کلی ذوق کردیم ولی مسئله اینجاست که اولا شما خانوم خانوما یه جا بند نمیشی و همش در حال راه رفتنی و این کار رو سخت میکنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ودوما زودی خسته میشی و میخوای همش من با شما بازی کنم در کل باید از فکر کارای خونه بیام بیرون وبشم هم بازی خانوم کوچولوی خودم و اما مادر بودن خیلییییییییییییییییییی مشکله چون بعد از اون همه بازی کردن و اینو ازت بگیرم که تو دهنت نکنی واونو بگیرم و.................... ...
2 بهمن 1392

باز هم ویروووووووووووووووووس وآمپول دوم

ای امان از دست این ویرووووووووووووووووووووووووووووووس که هرچی بگم, کم گفتم.  دخترکم تازه داشتی جون میگرفتی و یکم وزن گرفتی که این ویروس حسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسود گریبان گیرمون کرد از این بگم که من روز دوشنبه وقت سونو گرافی داشتم از کبد وکلیه ها و مثانه وغیره یعنی یه چکاپ اساسی و شما رو گذاشتم پیش عمه فاطمه و رفتم دکتر نزدیک ساعت ١٢ بود که برگشتم وباهم رفتیم خونمون و چون من صبحانه نخورده بودم , گفتم ناهار زود بخوریم واز اونجایی هم که هیچی درست نکرده بودم  تن ماهی گذاشتم وبرنج هم درستیدم و اول به شما غذا دادم وگفتم خودم بعد از شما میخورم خلاصه ناهار خوردیم وبعد از نیم ساعت دوتایی مون خوابیدیم,  یک ساعت که خوابیدیم یهو توی ...
2 بهمن 1392